تو قلبی به بزرگی هستی داری
نه قلبی به بزرگی خارج از اندیشه من
و من آموخته ام
راه بهشت بسیار سرد است
سرد و یخبندان
آنقدر سرد
که فرشتگان همه بلورین شده اند
من می دانم
که دنیا مانند فیلمنامه ای است
که می نویسم
من عاشقانه تورا می خواهم
فقط تو را
کلمه ای پیدا نمی کنم
که دوست داشتنت
را با آن توصیف کنم
خودت می دانی که نوشتن از تو
برای من چقدر سخت است و دشوار
و من گمان می کردم
قوانین زندگی را می دانم
عاشق بودم برای همه عالم
و این عالم تمام سعیشان را کردند
که مرا از تو جدا کنند
و نمی دانند که
بدون تو
بدون عشق تو
بدون نگاه تو
مگر می شود
بود
مگر می شود ماند
من فقط تو را می خواهم
مرا از عشق خود لبریز کن
اینکه همیشه کنارمی
مرا آرام می کند
مرا قوی می کند
خدایا ، ای برترین عشق
مرا به اوج مهر خود برسان
و مرا ببر
اینجا تاریک است
مردمان به تاریکی عادت کرده اند
نور عشق اینجا کم شده است
نور عشق چشمانشان را می آزارد
و اسم تو برای من
فقط اسم تو
نماد عشق است و بس
می دانم که تو مرا عاشق کردی
تو مرا خلق کردی
تو مرا احساس دادی
ولی نمی دانم
چرا اینجا هستم
این قدر نزدیک
با این فاصله زیاد
که نمی توانم در جمع مردمان
با عشقم گفتگو کنم
وقتی می بینند با تو صحبت می کنم
از تو می گویم
دیوانه خطابم می کنند
آنها نمی دانند کیستند ؟
ای خدا ، ای عشق من ، ای خالق من
دوست دارم
عشقت را با تمام وجودم فریاد بزنم
و نمی دانم این فاصله برای چیست؟
هرچند بین من و تو فاصله ای نیست
این مردمانند که فاصله هستند
می دانم که دنیا مانند فیلم است
و من هم فیلمنامه نویس
قلم در دست می گیرم
قصه ای دیگر بنویسم
کاش مرا ای عشق بی انتها
به جرم اجدادم
تنبیه نکنی
و از عشق خود محرومم نگردانی
---
حجت بقایی
# hojjat baqaee
# iranian poet
# persian writer
# متن ادبی
# حجت بقایی