جاماند کودکی زیر درخت توت
کودک هنوز هم انجاست،و تو مثل بقیه رهایش کردی
دیگر خواهان توت هایش نیست
شاخ و برگ هایش پناه است،
غریب است
واین خبر خوبی نیست.
دستان مهربان یک غریبه چه؟
خبر خوبی بود؟
به کوچه طویلی که به مدرسه دبستانش ختم میشد نگاه میکرد
یکی توی مغزش میگفت:
برو توی کوچه
ولی گفت:
بیخیال؛
چشمش رو از کوچه گرفت و به سمت چپ مایل شد تا بره هنوز به قدم دوم نرسیده بود که چشم های بیقرارش به تنه بریده شده درخت توت خیره شد، حتی تخته سنگ بزرگی هم که موقع تعطیل شدن و منتظر موندن بهش تکیه میداد هم نبود،قطره ای اشک روی تنه بریده شده درخت توت ریخت
دوباره همون صدا گفت :
نریز سبز نمیشه....