ویرگول
ورودثبت نام
فهيمه آپرويز
فهيمه آپرويز
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

روزهايي كه گذشت

روزهايي كه گذشت (قسمت دوم)

عصر پدر كه به خانه ميامد معمولاً دست پر بود، اغلب خوراكيهايي كه ميتونستيم به مدرسه ببريم ما بين ميوه هاي پاييزي خودنمايي ميكرد و بهمون چشمك ميزدن و ما خوشحال از خوردن آنها در زنگ تفريح فردا. بعد كتابهاي جلد كرده رو مياورديم تا روي بر چسبهاي آنها اسممون رو بنويسه. باوركردني نيست كه همه اينها ذوق وصف ناپذيري در دلمان ايجاد ميكرد. چقدر كودكي شاد است ايكاش شاديهايش هيچگاه در پيچ و خمهاي بيرحم بزرگسالي از پا نمي افتادند اما افسوس كه خيلي كم طاقت بودن و ياراي ايستادگي نداشتند، اصلاً بنظر من جنس كودكي از شادي ساده و ظريفي ساخته شده كه منتظر تلنگري است تا پاره شود و ديگر هم مثل اولش نخواهد شد.

بابا همانطور كه سمها را مينوشت از روز اول مهر و اتفاقاتش ميپرسيد و سفارش خوب درس خوندن تو سال تحصيلي جديد رو بهمون ميكرد و بعد رو به مادر سفارش رسيدگي به تغذيه ماهارو ميداد و بعد هم بسفارش و مديريت مادر زودتر شام ميخورديم و آماده خواب ميشديم تا صبح زود سرحال براي رفتن به مدرسه بيدار شويم (ادامه دارد)


—فرشيد آپرويز
دانشجوي حقوق كيفري و جرم شناسي
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید