ویرگول
ورودثبت نام
نگار
نگار
نگار
نگار
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

خب من مرد ام، فرق میکنم با تو

دیروز تو باشگاه یکی از بچه ها داشت برا دوستش از شوهرش میگفت، که باهاش با لحن تند و غیرمحترمانه صحبت میکرده، و در جواب اعتراضش که اگر منم باهات اینجوری حرف بزنم چه حسی داری، جواب داده: خب نه... من مرد ام ...فرق میکنم با تو!!!

خیلی اعصابم بهم ریخت و تو اون لحظه دلم میخواست هر چی مشت تو دنیا نثار شوهر پفیوزش بکنم.

یاد ی سکانس طلایی تو فیلم در امتداد شب افتادم، با بازی گوگوش که تو نقش خودش بازی میکرد و سعید کنگرانی که تو نقش ی جوون هوادار و عاشق گوگوش بود. سعید کنگرانی براش نامه نوشته بود و کلی روز و شب دم خونه گوگوش منتظر میموند که گوگوش برسه ازش بخواد که حتما نامه اش رو بخونه. گوگوش هم بدش نمیومد از راه برسه و ببینه ی نفر عاشق پیشه وار، دم خونه کلی وقت منتظرش نشسته. همین روند ادامه داشت، تا خلاصه ی روز بعد کلی پیگیری سعید، گوگوش صداش زد که بیاد بالا تو خونه. اینم خوشحال و شاد و خندون رفت تو خونه و دید گوگوش ی کوه نامه از طرفدارا نشونش داد که بیا نامه ات رو پیدا کن بخونم.

سعید خیلی بهش برخورد و بعد پیدا کردن نامه اش رو به گوگوش کرد و گفت لازم نبود نامه های طرفدارات رو نشون من بدی، خودم میدونستم طرفدار زیاد داری.

گوگوش در جوابش میگه تو کی هستی که من بخوام طرفدارامو به رخت بکشم، کوچولو.

سعید میگه: من هیچکس نیستم ولی تو هم هیچکس نیستی. تو فقط با استعدادتر از منی همین. اما استعداد چیه وقتی انسانیت تو کار نباشه. استعداد به آدم داده میشه درست مثه ثروتی که از بابای آدم بهش برسه، اما انسانیت رو باید کسب کرد، ارثی نیست.

حالا حکایت شوهر اینم همینه. اخه بنده خدا جنسیت بیولوژیکی چیه که تو بهش مینازی.

دریغ از ی کم معرفت، یکم انسانیت...

انسانیتفیلممردسالاریاحترام
۱
۰
نگار
نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید