پری?    ‌‌‌یک نویسنده ی خاص
پری? ‌‌‌یک نویسنده ی خاص
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

ساکت اما پرحرف(پارت سه)

آره ماشین بهشون خورد......

بعد از یه هفته دکتر و بیمارستان حالشون یکم. بهتر شد و به مدرسه برگشتن اما پسر فراموشی گرفته بود و چیزی یادش نمیومد و شاید یه آدمه دیگه ای شد .

بااتفاقی که براش افتاد عوض شد و توی دنیای دیگه ای رفت.



اون همش با دختر بیرون میرفتن چون دختر اون و می‌شناخت و خواست اون روز و یادش بیاره شاید همش و یادش اومد.

بیرون میرفتن اکثر اوقات پیش هم بودن .

یه روز وقتی بیرون بودن پسر به دختر گفت که بهت علاقمند شدم .

دختر هم بدش نمیومد بخاطر همین اونم احساسشو گفت .

کسی درموردشون نمی‌دونست ولی شکی بهشون کرده بودن.

زیاد به حرف بقیه توجه نمیکردن و زندگیشون و میکردن.

اون دیگه ساکت نبود یه عالمه حرف می‌زد دیگه تو کتابخونه کار نمیکرد بیرون میرفتن جاهای شلوغ و پرسروصدا و همش به لطف اون دختر بود .

یه روز پسر وقتی خونه بود مادرش بعد از ۳ سال برگشت اون بخاطر پدرش رفته بود و زندگیشو دوست نداشت اما الان برگشته بود .

مادرش وقتی پسر و دید بغلش کرد ولی پسر مات و مبهوت بهش نگاه میکرد.

مادرش همش از دلتنگیش ب خونوادش حرف می‌زد .

مامانش گفت :دلم برات تنگ شده بود یه لحظه یادم به اون روز که رفتیم بیرون و خوردی زمین افتاد و اومدم پیشت.

اون یه چیزایی رو یادش اومد از بوی مادرش و از خاطره ای که مامانش گفت.اون .....






































دختر و پسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید