
روی ایده این حرفایی که بهت میزنم خیلی ساله فکر میکنم! داستان اینه که یه سوالی وسط قصه آدما هست!
میدونی زندگی چیه؟ زندگی تک تک به تک ادما رو نمیگما! زندگی همه باهم توی یه مجموعه! احتمالا یه چیزایی تو ذهنت هست! اگرم نیس بهش فکر کنی یه چیزایی میاد! همونا همشون درستن
ولی یه چیزیو نمیدونی ! نقش آدمیزاد و آدمیزاد ها نسبت به شانس، خدا ، کائنات شرایط طبیعی و غیر طبیعی ، هرچیزی که اون بیرون فکر میکنی خیلی رو زندگی ادما تاثیر داره بیشتره یا کمتره؟
بیاید با کفش من راه بریم!، این عوامل محیطی/ماورایی/قانون هایی که فکر میکنی تو دنیا هستن چقدر از زندگی ای که الان بوجود اوردیمو درست کردن؟ خود آدما و اصطلاحا عوامل انسانی چقدر نقش داشتن توی چیزی که تا الان درست شده و بزرگ شده؟
قبل از شروع بگم که ممکنه مثلا تو زندگیت یهو شانس بیاری یه اتفاقی بیفته و همه چیز کن فیکون بشه یا یه اتفاقایی ایتقدر تاثیر بذارن تو زندگیت که من ، تو ، و کل خاندانمون جمع میشدن نمیتونستن هیچ اثری بذارن روش! منظورم از زندگی اون ساختار اصلیه که اتفاقات داخل اون ساختار می افتند
یه الگویی که همه ادما اونو طی میکنن و تعیین میکنه چه احتمالاتی توی زندگیت وجود داره چیا وجود نداره قراره چجوری غذا بخوری رشدت چجوریه؟ روح و روانت به کجا میرسه؟ جامعه باید چیکار کنه؟ چیکار نمیکنه ؟ حتی چیزای مربوط به طبیعت و هرچی... نمیخوام طولانیش کنم
راستش راجب اجزاش خودم هم خیلی فکری نکردم ولی چهارچوبی که توی اون چهارچوب تعامل یه ادم با بقیه ادما و بقیه طبیعت اتفاق میفته ، احتمالاتی و قانون هایی که توی زندگی تو ،پدر مادر و بچه هات تقریبا یکسانه فقط جاهاشونو عوض میکنن و نحوه رسیدنت به چیزای مختلف و رسیدن چیزا و ادمای مختلف به تو رو بیاید درنظر بگیریم اسمش زندگیه یه چیز خیلی کلی میشه خودتون سعی کنید تصورش کنید .
حالا... آدما وقتی جمعیتشون خیلی کم بود شروع کردن به ساختن جامعه های مجزای کوچیک اونزمان شرایط زندگی شدیدا تحت تاثیر غذا هایی که میخوردن ، محیط طبیعی زندگیشون ، حیوونایی که شکار میکردن و کلا طبیعت یه چیز خیلی بزرگ بود که اگه یه ویروس مینداخت به جون این بیچاره ها کلی شون میمردن ، بارون نمیومد خشکسالی میشد گشنه میموندن ، هرکاری میخواستن بکنن بااید خودشونو با طبیعت هماهنگ میکردن
از همون دوران یواش یواش قبیله ها و نژاد ها و بعدش روستا ها و شهر ها و اینا شروع کرد بوجود اومدن و آدما هرچی جلوتر میرفتن تواناییشون بیشتر میشد و میتونستن سیستم هایی بسازن که از طبیعت بیشتر به نفع خودشون استفاده کنند و توی بحران های طبیعی کمتر آسیب ببینند !!!! همینجا بریم راجب یه بخش مهم از زندگی آدمیزادی صحبت کنیم
دوتا کشور فرضی رو در نظر بگیر طبیعت و جغرافیایی خیلی مشابه ، فرهنگ و زبان یکسان ، اقتصاد یکسان و... و این دوتا تازه تاسیس شدن ! اگر یکی از کشورا توسط پادشاه اداره بشه ! یکی از کشورا توسط مجلس ! بعد یه مدت شرایط زندگی توی این دوتا کشور تغییر نمیکنه ؟ قطعا میکنه! درحالی که دنیا همون دنیاست و طبیعت و خدا و... هیچ چیزی تغییر نکرده فقط یکی از سیستم هایی که انسانها پیاده کردند تفاوت کرده توی این دوتا کشور هرکسی پادشاه بشه ذات سیستم مجبورش میکنه به قدرت حکومت و قدرت فرماندهی خودش اضافه کنه و اونی که توسط مجلس اداره میشه حاکماشون مجبورن تمرکزشونو بذارن روی طرفدار پیدا کردن تا از اون طریق قدرت خودشونو بیشتر کنند
بیاید یه لایه بیایم پایین تر! چرا فقط این چند مدل حکومت رایج فقط وجود داشته باشه؟ چرا ادمای دنیا از یه جایی به بعد حکومت های پادشاهی رو سرنگون میکنن یا کنار میکشونن و میبرنش سمت دموکراسی؟؟؟
بنظر من یه چیزی عمیق تر از فرهنگ وجود داره توی ادما که یا هنوز کسی بهش نپرداخته یا من اطلاع ندارم چیزی که تو ذهنمه از فرهنگ عمقی تر و از ژنتیک سطحی تره یچیزی شبیه ناخودآگاه جمعی ولی اصلا اون نیست
برمیگرده به خواسته های عمیق انسانها تو چندتا فرهنگ ممکنه این خواسته ها یکسان باشن تو چندتا فرهنگ متفاوت اصلا توی فرهنگ عمیق ترین لایه ، لایه ارزش ها و باور هاست ولی خود این خواسته ها که میگم قبل از بوجود اومدن ارزش ها تعیین میکنه چیا رو اون انسان بهتر بعنوان ارزش اصلا قبول کنه
این خودش یه بحث مفصله که میذارمش کنار....چیزی که میخوام بگم اینه که حکومتا اول از قوم و قبیله شروع شد و بعدش به پادشاهی و مشروطه و الی آخر رسید ولی یه مدل حکومت بود که میتونست بین همه اینا اتفاق بیفته و هیچوقت نیفتاد
ما تو دنیا این حکومت هارو داشتیم:
توی همه اینا یا حاکمیت قدرتمند /قدرتمندان بر مردم بوده یا حکومت کسایی که مقبولیت زیادی داشتن بر مردم حتی مدل داشتیم و... ولی هنوز میتونست چند مدل دیگه حکومت وجود داشته باشه!
مثلا حکومت دانشمندا و عالمان بر مردم رو نداشتیم ، تنها باری که یه نفر قصد داشت اینکارو انجام بده افلاطون بود که موفق نشد بعدشم کسی سراغش نرفت ولی ایده جالبیه که پرسواد ترین ادمای هردوره بخوان حکومت کنن
یا مثلا یجورایی برعکس چرا مثلا هیچوقت مردم جمع نمیشن بگن خب ثروتمند ترین آدممون ایشونه بذاریمش پادشاه یا رئیس جمهور؟
یا مثلا معیار رو بذاریم بر اینکه هرکسی حقوق و ضاوت بیشتر میدونه کشورن بهتر اداره میکنه قانوناشم بهتر مینویسه؟