قبلش بگم این متن شاید یه مقدار غم انگیز باشه و یه مقدارم ناله و غر و اینا...اگه دوست نداری نخون!
سلام آقا من الان ۲۱ سالمه حدودا یه هفته دیگه میشه ۲۲
سه سال پیش بود از بهار تا اخرای بهمن هشت ماه نه گوشی داشتم نه کامپیوتر واقعاااااا نداشتم !!!!
اینجوری از دستشون دادم که اینقدررررررر سرشون عذاب کشیدم ایقدر اذیت شدم که گفتم فقط ولم کنین نخواستم
گوشیو خودم زدم شکستم! مجبور شدم! تا از دست عذابای بابام خلاص بشم
کامپیوترم خودم ولش کردم تا هم از دست عذابای بابام راحت بشم هم داداش عقده ایم
اون تایما وقتی میرفتم مغازه رو تختی فروشی فقط شبا میومدم ویرگول با گوشی مامانم تا دوباره روز بشه برگردم مغازه
هعی!
عید از مغازه رو تختی فروشی اومدم بیرون
گوشی خریده بودم ! خواستم با ادمینی شروع کنم ولی هرکاری کردم نتونستم هیچکار بکنم چرا؟ چون....افسردگی کوفتی
این وسط مشکلاتم با بابام و خونواده افتضاح بود که نمیخوام اون داستانای کوفتی رو دوباره زنده کنم.... پاییز تا زمستون سال بعدش توی یه کافه و بستنی فروشی بودم کار بدی نبود ولی صاحبکارش ادم مزخرفی بود از اونجا هم اومدم بیرون بعدش مجبور شدم برم تعمیر یخچال و کل امسال تو اون کار بودم اومدم بیرون و این یه ماه اخرم تو ازمایشگاه بتن کار کردم و امروز باهاش خداحافطی کردم و گذشت و گذشت.... اصصصصلااااا زود نگذشت این عذابایی که کشیدم اصلا نذاشت زودبگذره همین سه سال اندازه ده دوازده سال گذشت و واقعاااا پیرم کرد و واقعاا موی سفید کم رو کله ام نیست با ۲۲ سال سن
ولی خب همه این تقلا ها برای این بود که یه خونواده ای داشتم که نذاشتن کاری که دوست دارمو قشنگ پیش ببرم مجبور شدم سه سال برمحمالی این و اون چونکه به خیال اونا اگا میرفتم توی کار خودم شکست میخوردم نمیتونستم ولی بجاش سه سال حمالی کردن اسیب هم جسمی هم روحی خوردن اشکال نداره
یه مشکل دیگه هم بود اینکه من واقعا تو ضعیف ترین حالت خودم بودم و راهی نبود و نمیشد که کاری بکنم افسردگی هم این وسط گرفتم و تمام ته مونده های افکار و منطق و احساسات و شخصیت و همه چی به باد فنا رفت
و کسی هم واقعا نبود که کمک کنه یا از دستش کاری بر نمیومد
بهرحال من قصدم رفتن تو حوزه محتوا و دیجیتال مارکتینگ بود
از موقعی که تو ویرگول میومدم باگوشی مامانم و خودم نه گوشی داشتم نه کامپیوتر تا الان دوسال گذشته الان هم گوشی دارم هم کامپیوتر هم یه مغازه خلوت ته ته یه پاساژ اجاره کردم که اگه خواستم راحت به کارای خودم برسم وایفای اینترنتم براش خریدم
یعنی شرایط کاملا هست ولی قبلا هیچی نداشتم ولی حداقل خودمو داشتم هنوز زنده بودم رو پاهام الان چیزایی که ارزوشونو داشتم دارم ولی دیگه خودمو ندارم دیگه جونی واسه ادامه دادن ندارم روحیه ام اسفالته کامللل
دوران وابستگی و دوران استقلال و همه رو تجربه کردم الان وضعم جوریه که نه بتونم مستقل بشم و رو پای خودم بایستم ! چون دیگه فلجم ته تهش سینه خیز باید جلو برم
نه تو وضعیم که بتونم به کسی دل ببندم
یه چیزی حالا این وسط بگم !😑😂 یه داستانایی راجب دخترای پادشاها شنیده بودم گاهی وقتا بعضیاشون زندگیشون اینطوری بوده که وسط کاخ و پول و خوشی و امکانات بودن ولی نه میتونستن برن بیرون نه کاری از دستشون برمیومد نه دیگه بهشون خوش میگذشت نه قرار بود به قدرتی برسن آخرشم شوهشون میدادن به شاهزاده یه کشور دیگه برای تقویت روابط بین کشورا😑😑😑💔😂 یه مقدار حس میکنم زندگیم مثل اینا شده ولی پول و ثروتم ندارم آخه کارایی که خودم میخوام بکنم رو منعم میکنن زندانم میکنن توی comfort zone... و خواسته های خودشونو بهم تحمیل میکنن البته خداروشکر تا اینجا زیر بار اون خواسته ها رفتن دست من نبوده و کاری نمیتونستم بکنم ولی پشت پا زدن به اون خواسته ها و کنار گذاشتنشون دست خودم بوده و اونا و مخصوصا بابام دیگه نتونستن کاری بکنن
بهرحال هیچکاری داره از دستم برنمیاد و میسوزم و میسوزم یا دیگه این دفعه یه نفرو میتونم پیدا کنم یا دوست همدبگه باشیم دوست درست حسابی یا بتونه توی دیجیتال مارکتینگ و اینا کمکم کنه و آرزوهاش شبیه من باشه
یا خودم لاجرم سینه خیز یه حرکتی میزنم که بعیده
یا دیگه توی این دومینوی مصیبت آوار رو سرم خراب میشه ! خوبیش اینه حداقل معلوم میشه یا اینوری میشه و کامل بدبخت میشم یا اونوری میشه و یه در امید سمتم باز میشه
دفعه بعدی یا راجب خواسته هام از زندگی و زاویه دیدم بهش مینویسم
یا راجب شکست هایی که تجربه کردم
یا راجب یه مطلبای عمیق که تو این مدت بهشون دست پیدا کردم و چجوری باعث شدن خودمو نکشم
یا راجب آرزوهام(با مورد اول فرق داره)
یا راجب خود تنهایی
ممنون میشم یکی دونفر نظر بدن اول راجب کدوم بنویسم
و هرکسی که خونده مرسی ازش دمش گرم:)