یه بار با فامیلا رفتیم جادهی چالوس با ماشین سان روف دار ماهم ندید پدید دیدیم هوا ابریه آفتاب اذیت نمیکنه آسمون آبی، هوا عالی سان روف رو باز کردیم
آهنگ روشن، باد تو موهامون…
یهو از وسط تونل که زدیم بیرون، یه رگبار اساسی گرفت! 😭 خواهرم که از سان روف زده بود بیرون هول شد گیر کرد ماهم خندمون گرفته بود ماشین رو زدیم بغل تا کمکش کنیم دربیاد چهار درب ماشین باز سان روف هم باز بارون هم نامرد شلاقی میبارید ازون رگبارهای شدید شمال تا خواهرم رو بکشیم بیرون و
درب هارو ببندیم ، کل ماشین و ما و چیپس و پفک ها خیس خیس شدن ،سان روف هم بازیش گرفت بسته نمیشد مجبور شدیم با پلاستیک هامون اون قسمت سقف رو بپوشونیم
اون روز دیگه کسی جملهی هوای شمال عالیه و من عاشق بارونم و قربون هوای بارونی لب دریا و اینا رو نگفت چون تا چند ساعت تو ماشین خیس نشستیم تا رسیدیم چالوس بعدشم کلی صبر دادیم زار و زندگیمون خشک بشه قابل مصرف بشه همونجا هم نصفیمون سرما خوردیم چون همه ماشین ها پر بود و نمیشد جابه جا بشیم تو بقیه ماشین ها