#یادداشتطور
#قصه_ننه_علی
کتاب را به یکی از بچههای دفاع مقدس خوانمان دادم. قبلش کتاب همسایه های خانم جان را بهش داده بودم. آنقدر از آن یکی تعریف کرد که گفتم نکند من خوب نخوانده بودم! هرچند خودم هم خیلی آن کتاب را دوست داشتم.
حس کردم قصه ننه علی بعد از همسایههای خانمجان کمی شیشه درونش را رگ به رگ کرده ولی ترک نخورده. یک مرد شبیه پرستار همسایهها، یکی شبیه همسر ننه علی. چقدر خوب است نوجوانها در همین سنین با انواع مردها و زنها آشنا شوند. ننه علی شده بود اسوه مقاومت برایش.
گفتم دیدنش هم رفتهایم. خیلی ذوق کرد. گفتم کتاب کو؟ گفتم مامانم گرفته بخواند بعد میآورم.
فهمیدم کتاب قصه ننه علی واقعا مُسری است، نمیشود کسی بخواند و ندهد دست کسی دیگر تا بخواندش. کمی هم از اشرف سادات تنها گریه کن گفتیم و برای شفایش دعا کردیم. چقدر دلمان دیدار این بانوان بزرگ را طلب میکند. کاش میشد همه بچههای مدرسه را مجاب کنم قصه ننه علی رابخوانند و بعدش یک روز از قهرمان داستان دعوت کنم بیاید مدرسه تا بچه ها از نزدیک ببینندش... خدا را چه دیدید شاید به این آرزویم رسیدم...