از سال تحویل ب اینور هر روز ساعت ۷ صبح میخوابیدم روزا خواب بودم و شبا بیدار ب لطف sumsung health ک ساعت خوابم رو بهم گفت می فهمیدم ۱۲ ساعت در روز خوابم و روزانه ۱۰ قدم بیشتر برنمیدارم چ وضع وحشتناکی فعالیت بدنی ام ب صفر رسیده بود هر سال عید برام روزا رنگی بود اما امسال سیاه شده بود جوری ک شبا برام روز بود و روزا برام شب.
#شروع بی رنگی
بازم شروع شد روزای تکراری و بی رنگ و بی حال خسته، کسل دیگه برام هیچی معنا نداشت منی ک روزی ۱۰ ساعت درس میخوندم الان حتی نمیتونم ب کتاب نگاه کنم همش گوشیم دستمه و اخبار رو بالا و پایین میکنم ک کی واکسن میاد میگن تا اخر خرداد وضع همینه فرداش گفتن تا آخر شهریور .تصور اینکه تا شهریور خونه باشم دیوونم کرد ب حدی ک دست و دلم ب هیچ کاری نمی رفت .با خودم گفتم کاش گوشیم ی حالتی داشت ک میشد باهاش درد و دل کرد کاش میشد هر چی میگم رو بنویسه دیگه خیلی تنبل شدم باورش سخته ولی دیگه دوست ندارم حتی ناله کنم .
روزا باهم فرقی ندارن دیگه حتی نمیدونم ساعت چنده و چه روزیه خداروشکر ک calendars هست و میشه فهمید چ روزیه هر روز خبر های بد میاد .الان خرداد، مشغول امتحانام ب زور درس میخونم استادا هم فایل ها رو برامون میفرستن دیگه چیزی ب اسم کتاب نیس همش شده گوشی و تبلت .بیشتر اوقات فیلتر نور آبی گوشیم روشن الان بیشتر از هر کس و هر چیزی با گوشیم هستم .امتحانا تموم شد ب هر نحوی ک بود الان دیگه مثل اوایل نیستم صبرم بیشتر شده تقریبا عادت کردم پناه بردم ب خیالاتم اونجا جام امنه دیت هیچ کس به من نمیرسه حتی کرونا اونجا همه چیز رنگیه .
#تخیلات
تابستونه دنیای اطرافم ک تغییری نکرده اما درونم رنگی شده از همه رنگ نارنجی وسبز شروع کردم ب تصور اتفاق ها و مکان هایی ک دلم میخواست باشم با خودم گفتم اینا رو بنویسم . برای اولین بار از sumsung note استفاده کردم کار کردن باهاش خوبه اخه گوشیم شده ی عضو جدید بدنم ازم جدا نمیشه باهم همه جا میریم .خودمو وسط ی پارک دیدم ب دوستام نگاه کردم ب دور و برم هیچ کس ماسک نداشت ی دختر بچه قلندوش پدرش نشسته و پدرش در حال دویدن بود کلاه پدرش سر دختر بچه بزرگ بود و هی باد میزد و میافتاد چند قدم اونور تر خانم و آقای مسن کنار هم روی نیمکت نشستن و بستنی میخورن پوست صورتشان چروک داشت اما دلشون صاف بود دو تا تیشرت هم رنگ پوشیده بودن روب روشون دریاچه ابی بود ک نور خورشید توش برق میزد زیر سایه ی درخت نشستم بستنی دستم تند تند آب میشد منم هی اونو تند تند میخوردم ک از دستم نیافته اولی لباسم بستنی ریخت .اومدم پاکش کنم ک دیدم گوشیم شارژ نداره فعلا شارژ بشه بعدش ادامه خیالاتم رو مینویسم.کاش میشد عمر باتری گوشی ها بیشتر بشه گفتم ک عضو جدید بدنم زود خسته میشه.
#زندگی عادی
بخوایم یا نخواهیم کرونا بخشی از زندگیمون شد دیگه ترسمون ریخته روزای سیاه کم رنگ تر شده برامون و جاشو ب روزای زرد و قرمز پاییز داده امسال دیگه هیچ کس لباس مدرسه نمیخره کسی کتاب نمیخره همه ب دنبال گوشی و تبلت هستن. خونه ذهن من رنگی تر شده حالا شبا خواب های رنگی میبینم دارم از دنیای اطرافم فرار میکنم حالا کسی رو تو ذهنم ساختم ک دارم با اون روزا رو سپری میکنم روزا با اون زندگی رو پر از قشنگی میبینم چ میشع کرد بعضی وقتا باید فرار کرد باهاش همه جا میرم .وقتی ناراحتم تو خیالم باهاش دعوا میکنم وقتی خوش حال با اونم خوش حالم اونجا ی خونه امن دارم دیوارش رنگی تابلو های رنگی گلدون های پر از گل نرگس و رز رو طاقچه خونم هست.عصرا میرم دوچرخه سواری اونجا همه ی رنگ ها هست ب اندازه و تراش شده بجا و کنار هم تمام وقتم رو اونجا سپری میکنم تا این دوران بی رنگ واقعیت تموم بشه.
#روایتگرباش
از نظر من زندگی ی جعبه ی مداد رنگی ک همه رنگ ها توش هست امید:ابی،عشق:قرمز،خوشبختی:سبز خنده:زرد
هر کسی میتونه نقاش زندگی خودش باشه بستگی داره کی از چ رنگی استفاده میکنه شاید جعبه ی همه ی ما همه ی پاداش بلند و تراشیده نباشه ولی همه رنگ ها هست بعضی ها کوتاه تر بعضی ها بلند تر ولی همه ی رنگ هست این تویی ک انتخاب میکنی ک کدوم رنگ رو برداری
حالا این شرایط کم کم داره تموم میشه خبرهای آبی امید داره جاشو ب سیاهی ناامیدی میده
ب امید روزهای رنگی برای همه ی دنیا
#روایتگر باش