آرام آرام از تخت خوابش بلند میشود که تخت خواب با بلند شدن او صدای عر عر میدهد.
به تخت خواب هیس میگوید گویی که تخت موجودی زنده است.
سرش را برمیگرداند و با سایه ی کپه های لباس که مانند جن ها بود موجه میشود.
با سلام و صلوات از در اتاق خارج میشود.
حال نوبت مرحله دوم است.
باید از هزار توی افرادی که توی پذیرایی خوابیده اند رد بشود.
پا های دراز شده را یکی پس از دیگری رد میکند که ناگهانی پایش به پای پسر پسر پسر عمویش گیر میکند و با مغز به زمین برخورد میکند.
تا از جایش بلند میشود چشمش به کاپشن پدرش روی مبل می افتند که لم داده است و کلاهش جوری به سمت اوست که انکار به او سلام میکند.
خودش را خیزان خیزان به آشپزخانه میرساند.
به مقصد رسیده است!
حالا فقط باید محموله مورد نظر را بردارد.
در یخجال را به آرامی باز میکند.
هنوز هم همانجاست!
به آرامی جعبه شیرینی را که عمه اش برای مهمانی خریده بود را به آرامی از یخجال بیرون میکشد.
قیچی را بر میدارد.
حالا وقت باز کردن روبان های جعبه است.
روبان آبی یا روبان قرمز؟
بالاخره در جعبه را باز میکند.
بلاخره به گنج نهان میرسد.
نون خامه ای!!!!!!
و وقتی میخواهد آن را بردارد صدایی از تاریکی میگوید : مجرم رو در حال انجام جرم گرفتیم!
و لامپ روشن میشود و با جمعیت دست به سینه در خانه مواجه میشود.
تا میخواهد از خودش دفاع کند با دمپایی پولادین مادرش به شهادت میرسد.
طبق مشاهدات مدرمی مراسم خطم او فردا است و قرار است سر قبرش عروسی بگیرند!!!