اصل دیگر تئوری انتخاب این است:تنها کسی را که من میتوانم مدیریتش کنم، خودمم. من فقط روی رفتار خودم تسلّط دارم، نه بر روی دیگران.تنها کاری که من میتوانم در قبالِ دیگران انجامدهم، ارائهٔ اطلاعات به آنهاست؛ نه مدیریت کردنِ زندگی، رفتار، افکار و احساساتشان.تئوری انتخاب معتقد است که مدیریّت کردن،هم به شخص مدیریّتکننده آسیب میزند و هم به شخص تحت مدیریّت.این رنجی دو سویه است کهدر سراسر تاریخ بشر استمرار داشته استو اکنون میباید بدان پایان داده شود.
ما هر گاه در روابط خود با دیگران،دست از مدیریت کردنِ آنها برداریم؛اجبار نمودنِ دیگران را کنار بگذاریم؛نسبت به آنها احساس مالکیت نداشته باشیم؛در روابطمان حمایتگر، مذاکره کننده، شنوا،اطلاعاتدهنده، احترامگزار و گشادهرو باشیم،به تئوری انتخاب، نزدیک شده ایم.
تئوری انتخاب معتقد است که همه رفتارهای ما،حتی احساساتی مثلِ خشم و افسردگی، مستقیم یا غیرمستقیم توسط خودمان انتخاب میشوند.تئوری انتخاب، از زمانی که شکل گرفته است،زندگی افراد زیادی را چه در سطوح فردی و خانوادگی و چه در اجتماع و تحصیلات و …به طرز شگفت انگیزی عوض کرده است.