دیدن دو فیلم «رقص واقعیت» (2013) و «شعر بیپایان» (2016) از خودوروفسکی و خواندن زندگی عجیب و پرفرازونشیب او بهویژه چگونگی دنیا آمدنش بر اثر خشونت پدر علیه مادرش یک رخداد ویژه در مواجهه من با زندگی و بعد سینماست.
اینکه کسی هنر و سینما را امری التیامبخش و درمانگر بداند و این باور خود را به شکل عملی در سینما اجرا کند، شگفتانگیز است. سینما برای خودوروفسکی عرصهای میشود تا خود را پیدا کند. او در فیلم «شعر بیپایان» به اصلاح لحظههایی مهم از زندگی گذشتهاش میپردازد که او را رنج میدهد و این کار را از راه حضور مقابل دوربین و دخالت در واقعیت و تغییر آن به شکل دلخواه خود به تصویر میکشد تا اینگونه به آرامش برسد.
خودوروفسکی در فیلم «رقص واقعیت» هنگام تصویر کردن مقطعی از نوجوانی خود که در اوج درماندگی و بیپناهی قصد خودکشی داشته، مقابل دوربین قرار میگیرد و بازیگر نقش نوجوانیاش را در آغوش گرفته و میگوید: «تو تنها نیستی. من با تو هستم. رنجهایت را در آغوش بگیر زیرا در امتداد آنهاست که به من میرسی. پس زندگی کن!»
تجربههای متفاوت خودوروفسکی در زندگی بهویژه در عرصه هنر از او انسانی یگانه ساخته و این داشتهها به او در خلق آثارش کمک میکند تا به هر آنچه در ذهن و خیال دارد با واقعیت زیستهی خود ترکیب نموده و جهان فکری خود را بنا کند. دلقک سیرک در نوجوانی، چاپ کتاب شهر، فعالیت در تئاتر و پانتومیم و تجربه بهعنوان نویسنده، روانکاو، آهنگساز، نقاش، مجسمهساز، فیلسوف، بازیگر، تهیهکننده و فیلمساز از او آدمی عجیب با افکاری آنارشیستی و شخصیتی پر رمز و راز ساخته است عین فیلمهایش.
فیلمهای او داستانهایی عجیب و فضایی گروتسک (grotesque) دارند بهویژه تخیل دیوانهکنندهای که خودوروفسکی به شکلی رها و بیقید تصویرگر آن است و از نظر محتوا آثار او ترکیبی از کیمیاگری، تحلیل رفتار و گاه اسطورهشناسی را در خود دارند؛ ملغمهای از آنچه در ذهن انباشته او میگذرد و این تماشای فیلمهای او را به تجربهای بیمانند در سینما نزدیک ساخته است.
25 بهمن 1402