سومین فیلم زوج فیلمساز (صناعیها و مقدم) پس از فیلمهای «احتمال بارش باران اسیدی» و «قصیده گاو سفید»، روایتِ آه و حسرتهای آدمی است در گذرگاهِ تنهایی و زیستنِ بیعشق که چون ماندن در «تاریکی» است و «ملال». تمِ مشترک هر سه فیلم، «تنهایي» است و «درد» اما در«کیک محبوب من» با شکلی متفاوت از این درونمایه در «ژانر» و سِیرِ مضمون آن مواجه هستیم: در اینجا ما از درام به تراژدی میرسیم با پایانی غیرقابلتصور و ویرانگر که در معنا و تحول شخصیت زن عمق بیشتری مییابد.
انتخاب درست دو بازیگر اصلی فیلم و بازی درخشان لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی در اجرایی باورپذیر و متفاوت به فضای فیلم که با عبور از تابوهای رسمی و تصنعی شکل گرفته، سبب شده مخاطب درگیر فیلم و مضمون متفاوت آن باشد. فیلمی که در ستایش «عشق» و «زندگی» است و همدلی برانگیز. «مهین» هفتادساله گویی با رسیدن به «فرامرز» به نور و روشنی میرسد و مایل است در این عشق دیریاب، سرشار باشد و مست از شراب جسم و روح، شبی بهجای عمری از «عادت» زیسته را به بوی مرد زندگیاش صبح کند اما دریغا که با درد و اشک بایستی در بستر معشوق بخوابد.
به نظرم سکانس گشت ارشاد، از جنس این فیلم نیست و اجرای خوبی هم ندارد درحالیکه میتوانست اراده و قدرت ایستادگی زنانهی مهین، به شکلی بهتر روایتشده و تصویر شود.
زوج کارگردان نشان میدهند که روایت و قصهگویی در بستر اجتماع را خوب بلدند و میتوانند از داستانی که ظرفیت معمولی شدن را داشت، با توجه به برخی جزییات و پایانی تراژیک، اثری قابلتوجه بسازند. یکی از امتیازهای فیلم شاید توجه به داستانی جسورانه از زن و مردی سالخورده است و این نگاه انسانی که عشق سن و سال نمیشناسد. انسان در زندگی -جوان یا کهنسال- گوهر «عشق» را میطلبد و با عشق جوان است در عین کهنسالی.
«کیک محبوب من» بسیار راه میدهد به تحلیل و معنا. پایان فیلم یک شوک بزرگ است برای مخاطب. هر چند نشانهها از سخنان فرامرز نوعی آمادگی بود از مرگ در تنهایی و شرابی که به باغچه میریزد اما این مهین است که تصمیم میگیرد در بستر و با جسمِ بیروح او صبح کند تا این عیشِ دیریابِ کوتاه، کامل شود. این تصویر به بخشی از شعرِ «پس آنگاه زمین» از احمد شاملو در کتابِ «مدایحِ بیصله» نزدیک است:
«اما مرا که ویرانِ توام هنوز در این مدارِ سرد، کار به پایان نرسیده است: همچون زنی عاشق که به بسترِ معشوقِ از دست رفته خویش میخزد تا بوی او را دریابد، سال همهسال به مُقامِ نخستین بازمیآیم با اشکهای خاطره».
شنبه پنجم آبان 1403