من دست های تو رو یادم نمیره ،اولین چیزی که ازش دیدم همین دست ها بود
هیچوقت این حرف رو نشد بهش بگم چون حتی نتوانسته بودم دستهاش رو بگیرم هیچوقت حتی باهاش حرف هم نزدم
چه حماقت محضی ،میدونم میدونم جنون بود ولی چشم هاش،چشم هاش همه چیو از یادم برد بعد از دیدن اون دنیا انگار فقط سرابی بود که دستش برام رو شده ،
کاری از دست من ساخته نبود و نیست فقط همینو دارم که بگم اما نه اون دست ها و نه اون چشم ها و نه حتی صداش، هرگز قرار نیست فراموشش کنم حتی اگر خودم رو هم از یاد ببرم میدونم که نمیتونم خیال اونو از خودم جدا کنم هر چند که هرگز نتونستم خود اونو داشته باشم من همیشه به اون متعلق خواهم بود

دیونگی بود دوست داشتن او ،براش دیوانگی کردم نگاهش کردم و تمام شدم ، برای اون حتی اگر آتش بودم خودم رو خاموش میکردم اما حیف
خب قبل از اون حد اقل میتونستم گریه کنم اما حالا فقط اونو نگاه میکنم پشت پلک هام، از جلوی چشمم کنار نمیره چشم هایش .