دیگه داشتم میخوابیدم سعی کردم بدنمو اروم کنم چشمامو روی هم بزارم و هی فکرای احمقانه ای رو دنبال نکنم که هیچ تاثیری ندارن جز غمگین تر کردن خودم معلم امروز بهم گفت تو یک انسان احمقی که هیچ درکی از قدرت بالا نداره یعنی چی که هنوز دنبال بهشتی ؟ این نوشته ها چیه ،خجالت نمیکشی اینا رو مینویسی واقعا فک کردی که چی .از کلاس من برو بیرون ،ازهمین حالا دیگه حق نداری بیای کلاس من.
بهش چیزی نگفتم فقط در رو بستم و اومدم بیرون شنیدم که پشت سرم گفت :روانیه احمق این توهین به مقدساته واقعا که .بقیشو دیگه نشنیدم من حتی نمیخواستم نوشتمو براشون بخونم خودش اسرار کرد که میخواد بشنوع .
موضوع انشارم گزاشت بهشت منم راجب بهشتی نوشتم که فقط دنبالشیم فک کنم اگر راجب زندگی خودم مینوشتم بیشتر عصبی میشد .یه صحنه از زندگیم اینجا است
دیگه داشت خوابم میبرد که صدای خرناس اومد یه صدایی مثل چفت شدن دندون ها بهم .خیلی این صدا اعصابم رو بهم میریزه .بعد صدای لرزیدن بهش اعضافه شد .راستی لرزیدن صدا داره! بعد اونجا بود که مادرم صدا رو شنید، منم صدای جیغشو شنیدم خواهرم پتو رو کنار زد بچش داشت برخلاف همیشه به آشوب جلوی چشمش نگاه میکرد برادرم پیرهن تنش نبود درو که باز کرد و دید تند دویید و دره حمومو باز کرد
-بدو داروشو بیار تو کشوی سمت راسته زود باش
بعد منو برداشت و دویید انگار چیز با ارزشی هستم . مادرم زد زیر گریه ، گرفتم زیر آب تازه بعدش رنگ خونو دیدیم خواهرم بلاخره از راه رسیدو پلاستیکو رو پاره کرد همه قرصا ریخت کف حموم .
خواهرم چنبره زد دستاش میلرزید صدای لرزششو میرفت روی اعصابم دوباره ،دستاشو کرده بود تو آب داشت داد میزد کدوم قرصه
داداشم گفت اونی که تو قوطی زرده است بدو
بعد دست انداخت فکمو باز کنه .خیلی دردم اومد همیشه دردم میاد انگار که کل روحم اون لحظه شکاف میخوره خواهرم قوطی از دستش ول شد ولی قرصو مثل توپ توی بسکتبال انداخت توی گلوی خفه من بعد با دستای صدا دارش از کف حموم مشت مشت آب بست به گلوم نشستن کنارم چشممو که باز کردم دیدم خوابن همونجا
منم اونجا بودم .دوباره یادم افتاد خندیدم ازم پرسیدن چیشده به چی میخندی ؟
گفتم :یکی هست که هنوز دنبال بهشت میگرده
خواهرم گفت :کدوم بهشت