پرواز پرنده ها را نگاه میکنم و به این فکر میکنم شاید همه چیز از همانجا شروع شد که آدمی در آب نگاه کرد خود را دید مات و مبهوت ماند و فکر کرد و تکامل پیدا کرد و چیز هایی را کشف کرد که نباید خودش را به نابودی کشاند و بعد منتظر خداوند ماند تا اشتباهات او را ببخشد و گند های او را جمع کند...
همه چیز از همان جا شروع شد که به این نتیجه رسیدیم که خداوند ما را خلق کرد تا این دنیا را نابود و شاید هم کمی آباد کنیم بعد هم منتظر فرستاده ای که خداوند باید بفرستد بمانیم تا بیاید و گند هایی که ما زدیم را خودش جمع کند به راستی چرا؟
شاید آنقدر مغرور شده ایم و به اشرف مخلوقات بودنمان میبالیم که فکر میکنیم تمام هستی برای ماست و چون هستی مال ماست خراب کردنش هیچ اشکالی ندارد ولی درست کردنش با خداوند و فرستاده اش است و وظیفه آنهاست نه اشرف مخلوقات...
همه چیز از آنجا شروع شد که شروع کردیم به نابود کردن و تکه تکه کردن این جهان و بعد منتظر فرستاده خداوند ماندیم.
میدانید مانند چیست؟
مانند این است که شخصی آتشی برافروزد و سپس منتظر آتشنشان بماند و خودش هیچ نکند و حتی بدتر آتش را برافروخته تر کند.
سخنم این نیست که فرستاده ی خدا همان کسی که سال ها منتظرش هستیم نمیاید نه!من کسی نیستم که در این باره اظهار فضل کنم بلکه منظورم این است که جهان را نابود نکنیم جهان را هیچ و پوچ نکنیم تا آیندگان نفرینمان کنند و بگویند آنها آنقدر ضعیف و نادان بودند که آتش افروختند و جهان را به آتش کشیدند و بعد منتظر فرستاده ی خداوند ماندند تا مانند یک آتشنشان آتش آنان را خاموش کند و نجاتشان دهد....
فکر میکنم پس از این سال ها خود را به کوری و نادانی زدن کافی باشد...
فکر میکنم اشتباه تکامل یافتن هم کافی باشد..
و فکر میکنم وقت آن باشد که چشمانمان را باز کنیم و خودمان قبل از آنکه خداوند فرستاده اش را بفرستد دست به کار شویم.
:)