معین آذری
معین آذری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دریاچه فکر

نمیدانم چه زمانی بود

دیروز؟

پنج سال پیش؟

صد سال پیش؟

هزار سال پیش؟

شاید هم باید خیلی عقب تر برویم خیلی خیلی عقب تر!

بگذار بگویم حدود یک میلیارد و سیصد سال پیش وقتی درحال قدم زدن کنار یک دریاچه بودم بالاخره بعد از مدت ها تصمیم گرفتم به دریاچه نگاه کنم و کمی فکر کنم می دانستم آخرش جالب نخواهد شد ولی باید انجامش میدادم پس به آینده فکر کردم به روزی که انسان ها تلاش کنند به چیزی فرا تر از ورایشان دست پیدا کنند برای مثال چیزی مثل کهکشان هایی غیر از کهکشان خودشان سیاره هایی غیر از سیاره خودشان سرزمین هایی غیر از سرزمین های خودشان خانه هایی غیر از خانه های خودشان و بگذار کمی قضیه را غمگین تر کنم این طور فکر کنم که انسان ها بخواهند به انسان های دیگر دست درازی کنند بله منظورم برده داریست منظورم تجاوز است منظورم آدم رباییست و فکر میکردم برای چه انسان باید این کار ها را انجام دهد برای راحتی؟شهوت؟پول؟لذت؟و جواب سوال در مغزم را پیدا کردم سوالم چه بود؟سوالم این بود که انسان چه زمانی نابود خواهد شد؟و بله جواب را پیدا کردم آن زمان که بشر منظورم هر نوع بشر است پایش را از گلیمش دراز تر کند یا همان به چیزی فراتر از ورایش فک کند آن موقع است که نابودیش نزدیک و نزدیک و نزدیک تر میشود!

گمان کنم فکر کردن کافی باشد

گمان کنم بهتر است چشم از دریاچه بردارم و به راهم ادامه بدهم تا شاید بتوانم ورایم را پیدا کنم و از آن عبور نکنم پس دیگر کافیست هم جهالت بشریت هم اندیشیدن من

پ.ن :عکس ربطی به نوشته نداره
پ.ن :عکس ربطی به نوشته نداره

:)

تفکرات یه چهل تیکه ای
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید