سلام.من زهرام
25 سالمه و یک ماه دیگه (آبان) تولد26 سالگیمه
دانشجوی سال آخر رشته گرافیک هستم البته فقط پایان نامم مونده که کارشناسی روبگیرم
یه مدتی هم میشه که دارم طراحی فرش کارمیکنم.فعلاکارآموزم
درونگرام و خیلی کم حرف .گاهی نمیتونم ازحق خودم دفاع کنم بااین که حق بامنه
البته تو جمع های دوستی یاکوچیک پرحرفم ولی جمع های بزرگ تر یا مثلا تو کلاسای دانشگاه کاملاسایلنت بودم و فقط درحدنیاز حرف میزدم.
اخه حرفایی که بچه ها می زدن اصلا برامن جالب نبودن! اونا بیشتر راجعبه مهمونی و تفریح و کراش و...
این جورچیزا حرف میزدن یا اینکه موضوعاته از نظرمن به درد نخور!هیشکی راجعبه فیلم وکارای هنری و اینجورچیزا حرف نمیزد که منم راغب به حرف زدن بشم پس ترجیح میدادم ساکت باشم.
عاشق کارای هنری ام
پاییز رو دوسدارم
نوشتن رو دوسدارم.گاهی داستان کوتاه می نویسم و شایدروزی چاپشون کنم
خوابیدن رو دوسدارم و کمی تنبلم .البته کمی.
خب خداییش وقتی کاری ندارم نخوابم چه کنم!شمابگین....
فیلم زیاد میبینم و عاشق انیمه ام.گاهی سریال کره ای هم میبینم و از فیلم ترکی ام متنفرم?
کلا چندروز پشت سرهم میشینم یه سریالو تموم میکنم.البته تنفرمن ازسریالهای ترکیه ای ازاونجا شروع میشه که یه تابستون که هیچ کاری نداشتم و کاملا بیکاربودم
اومدم سریال قسم رو دانلود کردم بانت شبونه و یکسره هم میدیدم پشت سرهم قسمتاشو.
خلاصه که اینقدسرم توگوشی بود که چشمام قررمز میشدو... .
ولی خب اوایلش برام جذاب بود و بعدشم دیگه میخواستم ببینم تهش چی میشه.بعدکه باکلی بدبختی شخصیتای اصلی به هم رسیدن دختره موقع زایمان مرد!! وفصل بعدیشوبازساختن..
فک کنم هنوزم درحال ساختن فصلای بعدیشن اینقد که این سریال مزخرفه....
اووووف یادشم که میوفتم اعصابم همین حالاهم خراب میشه اخه این چ سمی بود من دیدم.میتونستم یه سریال بهترببینم بجاش یا کلی فیلم خوب..خدابگم چه بت که گوکبرگ...
یه تعداد فیلم دیدم که مینویسم اسمشونو اگه فیلم بینید حتما ببینید بخصوص بچهای توانیاب و دوستان خودم والا نبینیداز کفتون رفته ها از من گفتن بود دیگه....?
five feet apart -the fault in our stars -me before you
خواننده موردعلاقم محسن چاووشیه، بعدشم که دیگه تتلو?
چاووشی آهنگاش که برا سریال شهرزاد خوند واقعا تکن بعدم کلا شخصیتشو دوست دارم تنها سلبریتیه که هرروز باکمک مرد کارخیر انجام میده.زندانی مالی آزاد میکنه و پول جم میکنه برا بیمارا و...
تتلوام اوایل خییلی خوب بود و الانم خیییییلی خوبه .اصلا این بشر بعضی آهنگاش فوق العادن .اون اهنگش که میگه روبه راه نیست احوالم.... ما هممون یه تتلوی درون داریماااا
خونه موندن رو به بیرون رفتن ترجیح میدم و گوشی ام جواب نمیدم،ازهمه میخوام که بهم پیام بدن ،اینجور راحت ترم.والاچ کاریه اخه!!
از وقتی که به دنیا اومدم نتونستم راه برم.دوبار تو بچگی عمل جراحی انجام دادم اما فایده ای نداشت.
تا 10 سالگی توی روستا زندگی میکردم .یه روستای کوچولو روی یه تپه، باخونه های کاه گلی ،وجمعیت کم که همه هم فامیل بودیم .
اطرافمون دشت و کوه و یه رودخونه ام پایین زمین های کشاورزی بود.
شغل مردم روستا کشاورزی و دامداری بود.بوقلمون و مرغ و اردک هم نگهداری میکردن و بعضیاهم جلوی خونشون باغ داشتن درخت گلابی و انارو گردو و... .
فصل بهار روستا به شدت زیبا می شد.کنار رودخونه سرسبز و پرازگل های نیلوفر و شقایق صورتی و قرمز می شد.
زمستون ها هم که برف می بارید بچه های بزرگ تر ،خونه های برفی می ساختن و گاهی اجازه می دادن ما هم چندساعتی رو بادوستامون توی اون خونه ها بشینیم وبعدش سریع همه باید به خونه هامون برگردیم تا مادرامون متوجه نشن که ما توی اون هوای سرد روی برف نشستیم چندساعتی رو.
بارون که به مدت طولانی ای می بارید ازسقف خونه ها چکه میکردو ماهم کاسه میزاشتیم تا فرشاخیس نشه.
همیشه این موقع ها به این فکرمیکردم که الان حتما خونه مورچه ها پره آب شده وخیلیاشونم آب باخوش برده به رودخونه انداخته!?
گاهی چند روزپشت سرهم بارون می بارید و آب رودخونه میومدبالا تا وسط زمین های کشاورزی و باخودش ماهی های شیلات روستای بالایی مارو میاورد و مردای روستا میرفتن تا از آب گل آلودماهی واقعی بگیرن!
ماهی هارو مینداختیم توی حوض خونمون وتامدت ها ماهی تازه داشتیم برای ناهار و شام.
زمان های خاصی از سال هم مردا باهم میرفتن کوه شکار کبک یا دنبال قارچ،عسل،گیاهان دارویی و....
دوران کودکی خوبی داشتم هرچند امکانات تو روستا کم بود اما خب توی اون سن من درکی از معلولیتم نداشتم و اینقدرسرگرم بازی و شیطونی بودم که به معلولیتم فکرهم نمیکردم.
معلم مدرسه که فامیلمون هم بود بعد از اینکه کلاسش تموم میشد میومد خونه ی ما و به من درس یادمیداد و بعدهم تمرین میداد برای روز بعدکه من انجام بدم.اکثرا ناهارخونه مابود?
خیلی ترسناکه هااا فک کنید معلمتون به صورت خصوصی روزی چندساعت باهاتون درس کارمیکنه و ازتون سوال میپرسه و...بعدم درس رو اگه خوب جواب ندید همونجا میگه به مامان باباتون?تاحساب کاردستتون بیاد
بااین حال خداخیرش بده که چنین مسعولیتی رو قبول کرده بود و باعث شد درسمو بخونم اون زمان
یادمه که چقدتلاش می کرد تامن جدول ضرب رو یادبگیرم اصلا میونه ی خوبی با ریاضی نداشتم و ندارم
عوضش نقاشی رو همیشه 20 میشدم کلا یکی ازسرگرمی هام این بود که من نقاشی میکشیدم و میدادم دوستام رنگ کنن.
تاکلاس سوم به همین شکل روستا درس خوندم.
بعدبرای کاربابام اومدیم کاشان توی یه خونه باغ قدیمی با حیاط بزرگ که درختای آلو و سیب و انگور داشت و یه باغچه گل وسط حیاطش.
همراه خانواده عمو و پدربزرگ مادربزرگم(پدری) زندگی کردیم. ماه مهرکه شد به مدرسه عادی رفتم .
درس خوندن رو دوست داشتم اما درسخون نبودم!نمیدونم چجوری میشه که مدرسه و درس خوندنو دوست داشت ولی درس خون نبود، ولی من اینجوربودم و هستم . فقط زنگ نقاشی برام لذت بخش بود .
این که بخاطر پله های مدرسه نتونی زنگ تفریح بری توی حیاط مدرسه و هوایی بخوری درعوض اخرساعت و وقتی خیلی خسته ای به اجبار ببرنت وضو بگیری ونمازبخونی! برای من قسمت بد مدرسه بود.
(چون تمام مدت روی ویلچرنشسته بودم و توانایی جابه جایی نداشتم ، ساعت آخربه شدت خسته بودم و تمام بدنم ازخستگی درد میکرد).
درک نمیکنم که چطور هیچوقت به فکرناظم و مدیر نمیرسید که ممکنه این بچه از توی کلاس موندن ،موقع زنگ تفریح خسته بشه و شاید بتونن باکمک هم رمپی برای مدرسه درست کنن ک من هم بتونم برم توی حیاط و هوایی عوض کنم
اما به فکرشون می رسید که بچه هارو مامور کنن موقع زنگ نماز من روهم ببرن تا خدایی نکرده من از دین اسلام دورنشم و کافر!!
یبارم یادمه ناظم اومد دید که من با کفش دارم نماز میخونم بهم گفت کفش نبایدپات باشه و بی احترامیه و کثیفه و...
من با کفشا راه نمیرفتم و تمیزن همیشه کفشام والا کفشای من از مانتویی که تنش بود تمیزتر بود?..
بعدم اصلا به کسی چه!!خدایی که من میپرستم مشکلی با نمازخوندن من با کفش نداره حتی بهتر بگم اصلا مشکلی نداره که من نماز نخونم .
واقعا خنده داره این رفتار و افکارا چون مثلا این قشر،قشر باسواد و با شعور کشورن هستن.خدابه داد این کشور برسه!
دوره راهنمایی بودم که با موسسه کاشانه مهر آشنا شدم (موسسه معلولین) یه خونه قدیمی و زیبا که بایه نیت خوب از یه انسان نیک برای ما معلولین به جامونده بود وباعث یه فضای گرم وصمیمی و دوستانه شده بود اونجا من دوستان خوبی پیداکردم . واقعا چنین موسسه هایی برای هر شهر ضروریه
کلاس نقاشی شرکت کردم و استاد خوبم به من تکنیک های مختلفی رو آموزش داد و اونجا بود که تصمیم گرفتم یه رشته هنری رو انتخاب کنم و ادامه بدم.
هنرستان وبعد هم دانشگاه رشته گرافیک رو خوندم .توی رشته خودم تصویرسازی رو دوست دارم و دارم کارای تصویرسازی یه کتاب رو انجام میدم البته اگه این پایان نامه بزاره?
اینقد استرشو دارم که نمیتونم کارکنم??
کلا دانشگاه چی داشت که کله پاچش چی باشه..یاد اون همه سختی که میوفتم میگم والاباید مدرک مارو دو تا حساب کنن?
بااینکه منم مثل بقیه سرکلاسابودم و درس خوندم و زحمت کشیدم ولی باز یه عده ای از خدابیخبر یجور با آدم رفتارمیکنن که انگار دانشگاه دلش برامن سوخته و همینجوری مدرک داده....
واقعا چقدر بعضیا میتونن اینقدربی انصاف باشن! بعضی از استادامون لیسانس دارن
والا منم اگه وضعیت مالی اوکی تری یا پارتی کلفتی میداشتم میتونستم استاددانشگاه باشم..
خیلی به این فکرمیکنم که حکمت خدا چی بوده که مارو ایران افرید..این همه کشور خب مارو تو انگلیس لعین می افریدی خدا جون
درحال حاضر من یه دوره آموزشی اینفلوئنسری شرکت کردم و گفتن باید وبلاگ بسازیم و متن بنویسیم و تازه 300 هزارتاهم کلمه داشته باشه آخه من دیگه چی بنویسم براتون...سردرد میگیرد?