ستایش باقری·۹ روز پیشآش رشتهی مادربزرگنور اجازه نمیدهد تا پلکهایم را باز کنم و به آسمان نگاه کنم. چشم بسته جلوی پنجره در برابر نور مینشینم.دیشب باران داشت سقف خانهی پدربزرگ…
ستایش باقری·۲ ماه پیشباران میبارید...باران میبارید، جوری بیامان میبارید که آدم فرصت نمیکرد سرپناهی پیدا کند و زیرِ آن برود. چارهای نبود، من هم که از خدام بود زیر چنین بارا…
ستایش باقری·۲ ماه پیشاکنونزندگی همین لحظه است. همین لحظه.مدام در سرم این جمله را تکرار میکردم تا بیشتر از قبل درک کنم و یاد بگیرم که تنها چیز نقدی که دارم، اکنون اس…
ستایش باقری·۳ ماه پیشآرزوی منهمیشه این دلِ واموندهی من، رفاقتش با عقلم تیره و تار بود؛ بهتره بگم اصلا رفاقتی نبود. عقلم هم که ماشالله بیشتر اوقات پای تصمیمگیریش لنگ ب…
ستایش باقری·۶ ماه پیشسالگرد ازدواجده سال از عقدمان میگذرد و من طبق عادت سالانهای که دارم پایبندم و از خود میپرسم که آیا او انتخاب درستی بوده؟ آیا من انتخاب درستی برای او…
ستایش باقری·۷ ماه پیشانتظارِ امیدفروغ میخواندم آنلحظه که دیدمش، چشم از واژهی عشق که برداشتم بلافاصله او را دیدم. خط نگاهِ او وصل میشد به عشق. نشسته بودم اما دلم تمام ق…
ستایش باقری·۸ ماه پیشخاکسترِ سردکبریت میزنم و شمع را روشن میکنم، آتش باز مرا به یاد قصه ی امروز میاندازد. خودکارم را به دست میگیرم و دفترم را برای نوشتن آماده میکنم.ن…
ستایش باقری·۸ ماه پیشزیر یک چترامروز تا قبل از ملاقات با آن دختر، مانند روزهای گذشته برایم کسل کننده و خالی از معنا بود. او را هنگامی که از سرکار به خانه برمیگشتم دیدم،…
ستایش باقری·۹ ماه پیشانتخابِ سیمینصدای برخورد ممتد چرخهای چمدان سرم را به درد میآورد، هنوز سردردم بهبود نیافته. فرودگاه از آنچه که فکر میکردم شلوغتر است. چمدان را هدایت…
ستایش باقری·۹ ماه پیشملاقاتِ عجیب در کتابخانه_ آقای جونز، کتاب بلندیهای بادگیر رو کدوم قفسه بزارم؟آقای جونز با شنیدن صدایم، به خودش میآید و جواب میدهد: درسته همونجا بزار.میانِ قفسه…