ستایش باقری·۸ ماه پیشاگر همهچیز چشم داشته باشدامروز از خیابانی عبور کردم، چشمم به درختی خورد که چشم داشت. به تنهاش چند چشم دیدم، انگار مرا زیر نظر داشت.من زیر لب آهنگی را زمزمه میکردم…
ستایش باقری·۹ ماه پیشاز من متنفر نباشنگاهش کاملا گویای آن است که از دلش پرت شدهام بیرون.آتشی در چشمانش شعلهور میشود که بهگمانم هر هدفی را میسوزاند و او هم فقط به من خیره ا…
ستایش باقری·۹ ماه پیشبیا عشقِ منعاشقانه چشم به راهت نشستهامگوشهایم منتظر صدایِ توچشمهایم منتظر نگاهِ توموهایم منتظر نوازشتوو گونههایم منتظر بوسهی شیرینتوستمن اینجا…
ستایش باقری·۹ ماه پیشجنگِ درونینفرت پاورچین پاورچین از دروازهی قلبم عبور کرد و داخل شد.عشق وقتی فهمید نفرت راه به ملکش پیدا کرده، همه را به صف کرد؛ احساس، مهربانی، ایثار…
ستایش باقری·۱ سال پیشپوچیمدتیاست که همه چیز دارد پوچ میشود. نگاهها، قدمها، فکرها،نفسها. همگی به تهِ تهِ دنیا رسیدند به آنجایی که دیگر نمیتوان به هیچچیز باور…
ستایش باقری·۱ سال پیشلحظهی حالمدتیست که روحم مانند آب زلالی که گلولای را به درون خود راه داده، کدر شده است. روح زلالم را میخواهم اما نمیتوانم آسیب ایجاد شده را از بین…
ستایش باقری·۱ سال پیشماه یا او؟من زنی را دیدم که به ماه خیره شده بود. من ماه میدیدم او نیز ماه میدید. کدام ماه زیباتر بود؟ نمیدانم، چون جز او چیز دیگری را نمیدیدم و ا…
ستایش باقری·۱ سال پیشآشفتگی*آشفتهام._ مالِ سختی و سیاهی این زمانه است.* چرا در زمانهی ما آنقدر آشفتگی و درد بیداد میکند؟_ مگر فقط درد و سختی در روزگار ما سراغ آدم…
ستایش باقری·۱ سال پیشخانهای از گذشتهتوی خانهای کاهگلی نشستهام، به نوری که از درِ نیمه بازِ خانه به تاریکیِ خانه حملهور شده، مینگرم. سکوتِ سردی بر خانه حاکم است. از جایم ب…
ستایش باقری·۱ سال پیشتماشای اوکتابم را میبندم و روی میز میگذارم، عطر چای لیمو را حس میکنم. چشمانم را میبندم و نفسی عمیق میکشم. وقتی که چشمانم را باز میکنم او را می…