رستا طالب حسینی
رستا طالب حسینی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

گنج قلابی

روزی روزگاری در جنگلی سر سبز و زیبا حیوانات با هم زندگی می کردند . اما در ان طرف دریاچه مرد تبهکار و کلاه برداری زندگی می کرد که همیشه می خواست خودش صاحب جنگل باشد و برای اینکار پول نیاز داشت . یک روز فکری به سرش زد و به طرف جنگل راه افتاد . وقتی به جنگل رسید خر پول را دید که یک خر بی فکر بود و زود گول همه را می خورد . با خودش گفت ( این یکی زود گول می خوره بهتره اول سراغ این یکی برم ) و بعد شروع کرد به گول زدن خر پول .و گفت ( من گنجیاب هستم و اگر 100 تومان به من بدهید گنج های زیادی از ان شما می شود ) خر پول به او صد تومان می دهد و همینطور تا ظهر مرد همه را گول می زند و از خانم مرغه و هاپو خمار و بانی خرگوشو و ......... 100 تومان می گیرد ولی خانم میو و اقا گرگه گول نمی خورن . خانم میو می گوید

نمیووووووووو ما باید به اونا ثابت کیم که اینا همش دروغه و یکهو فکرب به ذهنش می رسد و دم گوش اقا گرگه فکرش را می گوید . فردا صبح خانم میو پلو با مرغ درست می کند و برای مرد می گذارد او کله اش را می خاراند و می گوید ( گربه خانم . شما می گویید پلو با مرغ مرغش کجاست ؟ خانم میو قاشقی بر می دارد و کمی برنج را کنار می زند . مرغ نمایان می شود و خانم میو می گوید . تو که نمی توانی یک مرغ را زیر کمی برنج پیدا کنی چطوری می توانی یک عالمه گنج زیر خروار خاک پیدا کنی ؟ و مرد هم که لو رفته سریع پول هارا در هوا میریزد و دو پا که دارد دو تا پا دیگه هم قرض می کند و د فرار . قصه ما به پایان رسید مردک به خانه نرسید ..

خانم میوخر پول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید