بیایید در ابتدا نگاهی دوباره داشته باشیم به روشی که تا به حال کارها را انجام می دادیم. در حال حاضر چگونه سیستم های اجتماعی انسانی می سازید؟ منظورم این است که بالاخره ما با تلاش برای طراحی انسان محور به اینجا رسیده ایم. و الان متوجه شدیم این روش ها کافی نبوده است. زیرا اشکال در طراحی انسان محور این است که اشکالات انسان (نقاط ضعف) را در مرکز قرار می دهد.
بنابراین ما باید از تمام آنچه می بینیم محافظت کنیم. باید یاد بگیریم که چگونه چیزهای جدیدی را در خود ببینیم که پیشبینی نکردهایم. و این یعنی دوباره نگاه کردن در آینه و داشتن یک مدل اجتماعی-ارگونومیک (socio-ergonomic) کامل از طبیعت انسان.
مدل ارگونومیک اجتماعی لایههای مختلفی را شامل میشود - فیزیولوژی، احساسات، شناخت، تصمیمگیری، حس کردن، انتخاب کردن، پویایی گروه. ما به دانش درک کامل از نحوه کار انسان نیاز داریم.
دو جنبه از ارگونومی فردی در مورد نحوه عملکرد ما به صورت فردی وجود دارد؛ بخش توجه، فیزیولوژی، تنش و شناخت ما که حاصل نحوه سیمکشی دیرینه شناسی اخلاقی ما (Paleo Ethically) است. و سپس ارگونومی اجتماعی ما شامل مواردی مانند چگونه به صورت گروهی کار کنیم؟ چگونه استدلال اجتماعی انجام دهیم؟
از این مدل ارگونومیک می توانید برای شروع تشخیص مشکلات استفاده کنید.
بیایید مثالی بزنیم که همه ما آن را تجربه کرده ایم. چند نفر از شما - در میانه نوشتن ایمیل هستید و ناگهان، یک برگه جدید باز می کنید؟
ما در واقع هر 40 ثانیه این کار را انجام می دهیم. این میانگین زمانی است که اکنون ما روی صفحه نمایش کامپیوتر تمرکز می کنیم. باورنکردنی است! این در واقع مربوط به دو سال و نیم پیش است! 40 ثانیه.
توجه کنید که این یک وقفه خارجی نبوده است. بنابراین اگر بخواهیم این مشکل را با فناوری حل کنیم، چه کار میکنیم؟ آیا باید هوش مصنوعی بهتری بسازیم؟ آیا به داده های بیشتری نیاز داریم؟ آیا ما به یادگیری ماشینی بهتر نیاز داریم؟ آیا به دکمه «مزاحم نشوید» نیاز داریم؟ خوب توجه کنید، مشکل از کجا آمده است؟ از بیرون نبود، تماس از داخل خود ما بود. مشکل در درون ما بود. از کجای درون ما آمده بود؟
بیایید از مدل ارگونومیک کمک بگیریم، از فیزیولوژی خود شروع کنیم. در آن لحظه چگونه نفس می کشیم؟ در واقع چیزی به نام آپنه ایمیل (email apnea) وجود دارد. وقتی ایمیل خود را می خوانیم نفس نمی کشیم. و این تاثیر زیادی روی شناخت ما دارد.
همین الان نفس بکش آیا قبل از اینکه نفس بکشید، متوجه شده اید که چگونه نفس می کشید؟ وقتی در معرض نفس نکشیدن قرار می گیرید، می توانید استرس، اضطراب و احساسات دیگر را احساس کنید. اما خیلی ساده، مادامی که توجه خود را به آن معطوف می کنید ناگهان نسبت به چیزی که شما را تحت فرمان گرفته بود، اختیار پیدا می کنید.
بنابراین در واقع توجه دوباره به چیزی که نمی توانیم ببینیم می تواند آن چیزها را بازیابی کند. زیرا فیزیولوژی، ضربان قلب، استرس، کورتیزول ما بر احساسات ما و احساسات ما بر توجه و شناخت ما تأثیر می گذارد.
حالا بیایید نگاهی به مثالی بیندازیم که چگونه این موضوع بر استدلال اجتماعی ما تأثیر می گذارد.
مثال خوب آن چیست؟ تراز کردن (Leveling up). وقتی از نظر اجتماعی احساس انزوا می کنیم. این یکی از رایج ترین تجربیات در مورد فناوری است. امروزه، تنها نیمی از آمریکاییها میگویند که تعاملات اجتماعی معنادار روزانه دارند. 18 درصد می گویند به ندرت یا هرگز احساس نمی کنند که حتی افرادی وجود دارند که می توانند با آنها صحبت کنند.
چند نفر این احساس را داشتهاید که تنها هستید، حتی نمیدانید با چه کسی تماس بگیرید و به نوعی در آن گرفتار شدهاید؟
مغز ما در استدلال اجتماعی (social reasoning) بی نظیر است، اما به نوعی گیج هم هست. منظورم این است که برای یک لحظه می توانید بگویید، خوب، ما چیزهایی زیادی داریم. چرا وقتی تنها هستیم این کارها را انجام نمی دهیم؟ شاید ما این کارها را انجام نمی دهیم زیرا ترجیح آشکار ما این است که می خواهیم تنها باشیم. ما در واقع می خواهیم تنها آنجا بنشینیم! تجربه نکرده اید؟
خوب، وقتی یک منوی واقعا عالی از انتخاب ها به ما داده نمی شود سیستم عصبی ما گیج می شود، و جایی که بار فکر کردن بر دوش ماست، هزاران امکان هست که ممکن است بخواهیم. زیرا سیگنال های اجتماعی که مغز ما به دنبال آن اطلاعات است، چندان ارگونومیک نیست.
تصور کنید که در عوض انواع اطلاعاتی که مغز ما به دنبال آن است سیگنال هایی باشد که دوستانمان به ما اهمیت می دهند. به عنوان مثال، مغز ما واقعاً در دریافت اطلاعات از دوستانمان خوب عمل می کند وقتی آنها می گویند - هر زمان که نیاز به صحبت داشتی با من تماس بگیر - وقتی دوست ما این را می گوید ما می دانیم که چه احساسی داریم. اما مغز ما در به خاطر سپردن آن زمانی که احساس ناراحتی می کنیم، چندان خوب نیست.
حالا تصور کنید که فناوری به گونهای متفاوت طراحی شده باشد، مثلا این واقعیت را در مورد طبیعت انسان تشخیص دهد و زمانی که احساس تنهایی میکنید این سیگنالها را قابل مشاهده کند. خب تصور کنید که تنها هستید و منوی بازی میبینید، مثلاً یک صفحه. یا تصور کنید که مثلا فناوری و فیس بوک و این چیزها برای کمک به تعمیق آن یک یا دو رابطه طراحی شده باشند که همان روابط «در کنار یکدیگر بودن» هستند.
یا اگر حمایت از یکدیگر آسان بود چه؟ چه می شد اگر این کار به آسانی کسب دانش از ویکی پدیا بود؟ یا به آسانی وایرال شدن محتوا در رسانه های اجتماعی؟ چه می شد اگر این چیزی بود که ما می خواستیم آن را آسان کنیم؟ اگر به جای منزوی شدن، ارتباط بیشتری برقرار می کردیم زیرا می توانستیم از یکدیگر حمایت کنیم.
یک مثال دیگر: بیایید یک سطح بالا برویم و به قطبی شدن نگاه کنیم.
خب در کدام طیف سیاسی قرار دارید. اگر فکر می کنید پیدا کردن زمینه مشترک با افراد طیف مقابلتان آسان است دست خود را بلند کنید. در واقع سخت است که با افراد طرف مقابل، زمینه مشترک پیدا کنیم. ما غالبا فکر می کنیم که نمی توانیم توافق کنیم.
قطب بندی از سال 1991 تا 2001، 2004 تا 2014 افزایش یافته است. برخی از آن توسط رسانه های اجتماعی تشدید شده است. اما آیا ما واقعاً قطبی شده ایم که نمی توانیم توافق کنیم؟ یا تجربیاتی به ما ارائه می شود که توانایی ما برای یافتن زمینه های مشترک موجود را نشان نمی دهد؟
شاید از ما سوالات درستی پرسیده نشده است. اگر بیش از آنچه فکر می کنیم توافق داشته باشیم چه؟ و شاید خواست رسانههای اجتماعی و فناوری است زیرا زمانی که شما این گروهها را به صورت انبوه در انواع گروه ها پخش میکنید عملا گروه پویایی برای درک و فهم و گفتمان شکل نمیگیرد، در حالی که مغز ما برای چنین شرایطی طراحی و تکامل نیافته است.
بنابراین اگر به این فکر کنید که طبیعت درخشان ذهن ما کجاست، جایی است که اساساً در یافتن زمینه های مشترک؛ آگاهی کسب می کند.
چیزهایی مانند نشستن دور آتش در پیک نیک که در آن ما به راحتی می توانیم منطقی بودن، گشاده رویی و مدنیت را پیدا کنیم. میزهای شام که به اندازه انسان بودن قدیمی هستند. نوشیدنی با یکدیگر، اینکه اندازه گروه چقدر است؟ چقدر اعتماد وجود دارد؟ چند نفر سر میز هستند؟ و چیزهایی مانند مکالمات اتاق نشیمن وجود دارد که به مغز ما سیگنالهای اعتمادی را میدهد که ما به آن نیاز داریم، زیرا این فضاهای امن کوچک را ایجاد میکنند که در آن تعداد کمی از افراد میتوانند سوالات را با چارچوب خوب با تسهیل گروهی خوب با دیدگاههای مختلف بسنجند - این در واقع مدلی است که کار کرده است. چون این مدل ذهنی ماست.
یا چیزهایی مانند تغییر دادن من، که در واقع از کانال Reddit متولد شد که اساساً متوجه شد که اگر به مردم انگیزه بدهید که بگویند - هی، من میخواهم دیدگاه ام را تغییر دهم - مثلا از شما دعوت می کند دیدگاهش را در مورد واکسیناسیون تغییر دهید - و مردم به خاطر این که پاداش بیشتری دریافت کنند واقعاً نظر یکدیگر را تغییر می دهند.
حال، اگر یافتن زمینه مشترک آسان بود، چه؟ اگر این کار را به آسانی دسترسی به ویکیپدیا انجام دهیم، چه میشود؟ یا به سادگی وایرال شدن محتوا در رسانه های اجتماعی؟ وقتی یافتن زمینه مشترک آسان است، چه اتفاقی در مورد قطبی شدن می افتد؟ وقتی زمینه های مشترک آسان است، برای تفکر توطئه چه اتفاقی می افتد؟ وقتی یافتن زمینه های مشترک و گفتگو کردن آسان تر است، برای اعتیاد چه اتفاقی می افتد؟
البته که دارای مزایای آبشاری موج دار است. و مهمتر از آن، برای تهدیدهای وجودی ما که به توافق و یافتن آن زمینه مشترک بستگی دارد، چه اتفاقی میافتد؟ فضاهایی با تسهیل گروهی خوب، با سؤالات مشترک خوب.
این نمونهای از یک نمای ارگونومیک کاملتر است که "چگونه میتوان از فناوری استفاده کرد و یک نمای ظریفتر و پیچیدهتر از طبیعت انسان را در نظر گرفت؟" و این به این معنی است که باید با پرسیدن "از چه چیزی می خواهیم محافظت کنیم" شروع کنیم. مناطقی که می خواهیم محافظت کنیم کدامند؟
مثلا از آنجایی که کودکان به طور طبیعی در انجام بازی با یکدیگر مهارت دارند، ما باید به جای جایگزین کردن آنها یا تولید جایگزین های مصنوعی، فناوری را در اطراف این تجربیات بپیچیم. در نتیجه حاصل آن یک سیستم اجتماعی انسانی است، یعنی فناوری را مجدداً برای کار با سیستم های اجتماعی انسانی تنظیم میکند.
اکنون ما هوش مصنوعی داریم و باید به سمت هوش مصنوعی انسانی برویم. چگونه این کار را انجام دهیم؟ از طرفی انبار 2 میلیارد عروسک وودو که در هر گوشه خوابیده اند را داریم (برای هر چهار نفر روی زمین، یک عروسک وودو داریم) که از هر کدام از آنها میتوان برای پیشبینی کامل آنچه ما را متقاعد میکند، آنچه میتواند ما را به تماشا بیشتر نگه دارد، و آنچه میتواند ما را از نظر سیاسی دستکاری کند، استفاده کرد. با این همه عروسک وودو چه کنیم؟
این نوع جدیدی از قدرت نامتقارن است. خوب پس ما به نوع جدیدی از امانتداری نیاز داریم.
اگر فناوری دارید که میتواند شما را کاملاً تحت تأثیر قرار دهد تا هر کاری را که نیاز دارید انجام دهید، باید مطمئن شوید که به نفع ماست و به نفع ما عمل میکند. مثلا دستیار هوش مصنوعی ای را تصور کنید که اساساً برای محافظت از محدودیتهای طبیعت انسان طراحی شده و برخلاف طرف مقابل که برای استخراج کار میکند، در راستای منافع ما عمل کند.
و در نهایت، ما باید از مشوق های استخراجی به مشوق های احیاکننده برویم. زیرا اگر به دامنه تحقیر و تنزل انسان، دامنه تأثیر آن بر گستره توجه، قطبی شدن ما، مدنیت ما، اعتماد ما، نجابت ما نگاه کنید، نمیتوانیم این مسئله را فقط با یک سری چسب زخم حل کنیم. ما به مجموعه جدیدی از مشوقها نیاز داریم که رقابت را برای رفع این مشکلات تسریع بخشد. این مانند کاری است که بازار برای حل تغییرات آب و هوایی می کند. ما به مجموعهای از انگیزههای جدید نیاز داریم که مسابقهای را در جهت عکس آن و به سمت بالا ایجاد کند تا زندگی ما را با ارزشهایمان هماهنگ کند.
ممکن است بگویید - خب، یک لحظه صبر کن. در مورد مدل کسب و کار چطور؟
بگویند ما در حال ارائه محصولات رایگان هستیم، برای جایگزینی این محصولات رایگان چه کار کنیم؟ عالی است! ما در حال ایجاد انزوای اجتماعی رایگان، کاهش رایگان دامنه توجه، تخریب رایگان حقیقت مشترکمان، بی تمدن کردن رایگان هستیم. اما رایگان، گران ترین مدل کسب و کاری است که تا به حال ایجاد کرده ایم. در مقابل تصور کنید که ما انگیزه هایی داشتیم که مسابقه ای برای رسیدن به اوج طراحی کنیم، همه برای کمک به شما برای پیدا کردن یک تجربه ی معنادار به جای رقابت برای نگه داشتن مدام شما روی صفحه نمایش. جایی که همه چیز برای اعتماد ما رقابت می کرد تا ما را به جایی که می خواهیم برساند نه فقط برای "توجه".
حدود شش سال پیش بود که من در گوگل بودم و این ارائه را انجام دادم و گفتم - هی، ما مسئولیت اخلاقی در قبال نحوه شکل دادن به توجه 2 میلیارد نفر داریم و داریم این رقابت را تا انتهای ساقه مغز میزبانی می کنیم و باید هرچه زودتر کاری در مورد آن انجام دهیم.
زمانی که در گوگل بودم، کاملاً ناامید شدم. به معنای واقعی کلمه روزهایی بود که سر کار می رفتم و تمام روز ویکی پدیا می خواندم و ایمیلم را چک می کردم و نمی دانستم چگونه، وقتی چیزی به بزرگی اقتصاد توجه و انگیزه های منحرف آن وجود دارد، چگونه می توان سیستمی به این بزرگی را تغییر داد؟ من واقعاً احساس ناامیدی می کردم. و افسرده بودم.
در یک نقطه از طریق کمک آزا، فرصتی پیدا کردم که یک سخنرانی TED را در زمان مناسب ارائه کنم. و دیدم که در واقع قدرت زیادی در زبان مشترک وجود دارد. بسیاری از مردم همین احساس را داشتند، اما زبانی برای آن وجود نداشت. دیدم که چگونه مفاهیم - اقتصاد توجه، هک مغز، ربودن ذهن ما - زبان و درک مشترک و صدای فراگیر یکپارچه ایجاد کرده اند و همه چیز می تواند شروع به تغییر کند.
افراد زیادی درباره این مشکلات صحبت کردند من آنجا قدرت درک مشترک را دیدم- راجر مکنامی (Roger McNamee)، جارون لانیر (Jaron Lanier)، جاستین روزنشتاین (Justin Rosenstein)، که دکمه لایک را اختراع کرد، سندی پاراکیلاس (Sandy Parakilas) در فیسبوک، رنه دی رستا (Renee DiResta)، گیوم (Guillaume)، مهندس سابق توصیههای یوتیوب، مارک بنیوف (Marc Benioff) - وقتی مردم شروع به صحبت کردن می کنند و می گویند مشکلی وجود دارد، همه چیز می تواند شروع به تغییر کند.
مثلا گزارشی بود که sense media در سپتامبر 2018 منتشر کرد مبنی بر اینکه اکنون 72 درصد از نوجوانان معتقدند که برای صرف زمان بیشتر در این خدمات دستکاری شده اند. هیچ کس دو سال قبل از آن به این موضوع فکر هم نمی کرد.
یا The Verge می گوید، مناظره درباره مصرف درست زمان به پایان رسیده است و موضوع "مصرف درست زمان" برنده شد.
چرا این را گفتند؟ از آنجا که مارک زاکربرگ یک سال پیش گفت که - هدف بزرگ جدید ما این است که مطمئن شویم زمان به درستی در فیسبوک صرف شده است. اپل ویژگیهایی را راهاندازی کرد تحت عنوان آیا زمان را به خوبی سپری کردهاید تا به شما کمک کند زمان استفاده از گوشی خود را مدیریت کنید. گوگل هم همینطور. و اکنون آنها به طور پیش فرض در شب دارای مقیاس خاکستری در تلفن ها هستند.اکنون شما یک میلیارد تلفن دارید که اساساً ویژگیهای کوچکی را در اختیار دارد که زمان خوبی را صرف کنید.
بدون نوشتن هیچ خط کد، فقط با ایجاد یک درک مشترک، می توانید کل اکوسیستم را از جایی که هست به جایی که می خواهید منتقل کنید. در حالی که اینها قدم های کوچکی هستند. اما نکته این است که ما مسیر به سمت رفاه را آغاز کرده ایم.
اکنون اپل و گوگل بر سر اینکه چه کسی بهتر می تواند تجارب رفاهی را برای مردم فراهم کند با هم رقابت می کنند. اما ما باید آن رویه ای را ارتقا دهیم تا مسابقه اش برای یافتن نقاط درخشش طبیعت انسان ها باشد. تا با مدل عمیق تر و پیچیدگی طبیعت انسان همسو شویم. این کاری است که ما باید انجام دهیم.
این یک لحظه تاریخی است که گونهای باهوش فناوری ای میسازد که آن فناوری میتواند نسخه عروسکی خالقش را شبیهسازی کند و در نهایت عروسک میتواند استاد را کنترل کند. این وضعیت بیسابقهای است.
و زمانی که بتوانیم بهطور کامل، نه فقط نقاط قوت این افراد، بلکه نقاط ضعف، صدای فراگیر محیط اجتماعی آنها، سلامت روان آنها، هنجارهای اجتماعی همه دوستانشان و هدایت کامل سلامت روان یک نسل نوجوانان را به سمتی شبیهسازی کنیم، میتواند پایان کار انسان باشد.
آن لحظه ایی تاریک، مهم و سرنوشت ساز است. و می تواند پایان عاملیت انسان باشد و موضوع با ناهشیار بودن نسبت به آنچه در حال وقوع است، اتفاق می افتد. این بدین معناست که اگر ماشین خودران اقتصاد توجه استخراجی را رها کنیم، دقیقاً خواهیم دید که به چه جیزی می انجامد، تنزل رتبه انسان. بنابراین این ما هستیم که میتوانیم اجازه دهیم این اتفاق بیافتد.
می خواهم از شما بخواهم که همین الان نفس بکشید، زیرا وقتی نسبت به آن آگاهی پیدا کردید، ناگهان از تابع بودن به انتخاب و عاملیت میرسیم. بنابراین بیایید ببینیم چگونه این چیزها طبیعت انسان را ربوده است و بیایید یک برنامه طراحی کنیم که آن را اصلاح کند.
ما گروهی در مرکز فناوری انسانی هستیم که میخواهیم این تغییر را ایجاد کنیم. و نقش ما کمک به حمایت از کل جامعه در تسریع این تغییر است. تنزل رتبه انسان مانند تغییر "اقلیم جهانی فرهنگ" است. و مانند تغییرات آب و هوایی، می تواند فاجعه بار باشد. اما برخلاف تغییرات آب و هوایی، تنها حدود هزار نفر باید کاری را که انجام می دهند، تغییر دهند. و همانطور که می توانید حدس بزنید - بسیاری از ما که اینجا در این اتاق کنفرانس هستیم و بسیاری از ما که در حال تماشای (مطالعه) آن هستیم، را شامل می شود.
تیم های محصول می توانند شروع به یکپارچه کردن و در هم تنیدن طراحی انسانی در محصولات خود کنند.
کارگران فناوری می توانند صدای خود را بلند کنند و هر روز کاهش رتبه انسانی را گوشزد کنند.
خبرنگاران می توانند به جای رسوایی ها و نارضایتی ها، مشکلات و راه حل های سیستمی را روشن کنند.
رای دهندگان می توانند، از سیاست گذاران تقاضای تصویب قوانین اجرایی بکنند و بگویند - هی، ما نمی خواهیم فرزندانمان سقوط کنند.
سیاست گذاران می توانند با حمایت از شهروندان در تغییر خواسته ها از شرکت های فناوری به آن پاسخ دهند.
این منجر به این میشود که سهامداران بگویند - هی، ما از این شرکتها تعهدی می خواهیم که از مدلهای تجاری مبتنی بر تنزل رتبه انسانی دور شوند.
شرکت های سرمایهگذاری برای کمک به بشریت تغییر رویه خواهند داد.
و کارآفرینانی که محصولات پیچیدهای در مورد انسانیت ما میسازند، اوج میگیرند و پلتفرمهایی که این مشوقها را فراهم میکنند، با هم رقابت میکنند تا به برنامهها اجازه دهند نه برای توجه شما، بلکه برای رقابت با هم رقابت کنند. برای اعتماد ما و ترغیب ما به همسویی با ارزش هایمان. درنتیجه مسابقه ای رو به سمت بالا ایجاد شده با انجام این کارها روند از غیرممکن به اجتناب ناپذیر تبدیل خواهد شد.
برای اولین بار در تاریخ، اگر به این ماشین اجازه دهیم با خلبان خودکار کار کند، یا فقط نسبت به آن آگاهی داشته باشیم بدون اینکه دست به اقدام عملی بازدارنده بزنیم، ممکن است با پایان کارگزاری و عاملیت انسانی روبرو شویم. خبر خوب این است که فقط حول یک چیز میگردد و آن این است که چگونه طبیعت انسان ربوده می شود. و هنگامی که ما از آن آگاه شدیم، حق انتخاب داریم.
و این دستور کار انسانی است که امیدواریم همه ما بتوانیم آن را پشت سر بگذاریم. با انجام این کار، شاید E.O. ویلسون بگوید که- ما می توانیم احساسات پارینه سنگی خود را در آغوش بگیریم، نهادهای قرون وسطایی خود را ارتقا دهیم، تا به ما کمک کند خرد استفاده از فناوری خداگونه داشته باشیم.
پایان.
آنچه مطالعه کردید بخشی از ترجمه سخنرانی تریسان هریس در سال 2017 من باب اهمیت پرداختن به فناوری انسانی است. در صورت علاقمندی می توانید ویدئو سخنرانی را مشاهده کنید و یا برای مطالعه متن دستنویس سخنرانی به زبان اصلی به سایت سر بزنید.
استودیو طراحی انسانی در راستای ترویج و آموزش مفاهیم فناوری انسانی، به پژوهش، ترجمه و تالیف و تولید محتوا مفاهیم اساسی فناوری انسانی برای دانشجویان و در این راستا علاقمندان طراحی پرداخته و مشاوره تخصصی کسب و کارهای نوپا را بر عهده دارد. برای کسب اطلاعات بیشتر مقالات ما را مطالعه کرده و صفحه اینستاگرام ما (@humandesignstudio) را دنبال کنید.