نمیدانم از کجا شروع کنم
از چه بگویم
چه چیزی تورا به سوی من اورد
باد
درخت
برگ های نفس بریده ی پاییزی یا قطره های بی درنگ باران بر گیسوان پریشان باد زده ات
روزی که تورا دیدم تاب نیاوردم و در عمق چال گونه ی توغرق شدم
ان زمان نمیدانستم تو و لبخند مهربانت بعدها بامن چه خواهید کرد
یک اشنایی ساده یک قهوه ی تلخ بی شکر برای تو و قهوه ی شیرین من ...........