m_87829564
m_87829564
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مصائب نوشتن

من گاهی چیزاهایی می‌نویسم، و اکثر اوقات وقتی نوشته‌ام خوب که نه، ولی شاید اندکی قابل تحمل، از آب در میاد روندی که برای خلق اون جملات طی کردم به این شکله:

تصور کنید روح من، یک بدن پیر و نحیف و چروکه که سرتاسر پوست کثیف و سیاهش، پر از تاول‌های چرکیه. این تاول‌ها در واقع رنج‌هاییه که روح من داره می‌کشه. تاول‌ها کوچیک و بزرگ دارن و تو بعضی نقاط تراکمشون بیشتره؛ مثلا روی قلب، پهلو و حتی پلک چشم‌ها. در نتیجه مشخصه که روحِ روبروتون چیزی نیست جز یک موجود مفلوک کریه‌المنظر که خودش هم می‌ترسه تو آینه خودش رو ببینه، چه برسه به این که بخواد جرات کنه خودش رو به کسی نشون بده.

اتفاقی که در سیر نوشتن برای من رخ می‌ده اینه که، روح من بعضی اوقات، و اغلب در شب‌ها، که می‌خواد تکون بخوره، یا از این پهلو به اون پهلو بشه، متوجه بزرگ شدن زیادیه یکی از این دمل‌های چرکی می‌شه و اگر حوصله داشته باشه، تصمیم می‌گیره محض خاطر یه خواب راحت هم که شده، تیغ بگیره دستش و فرو کنه توی تاول و دو دستی فشارش بده تا چرک و خون‌آبه‌هاش بیرون بیاد، تا بتونه راحت روی اون پهلوش بخوابه. دست‌کم تا فردا که اون تاول دوباره پر بشه…

نمی‌دونم تو زندگی‌تون تا حالا چندبار تیغ گرفتید دستتون و با خودتون جنگیدید که اون جسم فلزی زمخت رو فرو کنید تو تن سفید و لطیف‌تون یا نه، اما باید بدونید که این کار جرات زیادی می‌خواد...

خیلی زیاد...

من اون تیغ رو میارم، می‌گیرم بین انگشتای لرزونم، و با خودم می‌جنگم تا فروکنمش توی یکی از تاول‌های روحم. صادقانه بگم، سخت‌ترین مرحله فروکردن تیغه، یعنی شروع نوشتن. بعد دیگه شبیه فشار دادن دمل، هرچند به شدت دردناکه، اما هولناک نیست… کافیه فشارش بدی و چرک و خون خودش روون می‌شه…

نهایت چیزی که جرات می‌کنم از روح‌ام به بقیه نشون بدم، چرک و خون‌آبه‌ایه که از زیر درهای چهارقفل‌شده به بیرون راه پیدا می‌کنه.

روح‌های خوشگل، این چرک و خون‌آبه رو حال بهم زن می‌دونن، اما اونایی که خودشون هم با تاول‌های خودشون دست و پنجه نرم می‌کنن، از این کثافت‌بازیا لذت می‌برن.

من برای حال بهم زدن اونا، یا لذت اینا، تیغ به روحم نمی‌زنم. من برای یک شب خوابِ راحت تیغ به روحم می‌زنم، تازه ا‌ونم اگه حوصله داشته باشم! وقتایی که توان جنگیدن ندارم رو همون جوش‌ها و تاول‌ها شبم رو صبح می‌کنم و حاضرم از دردش به خودم بپیچم اما تیغی تو دستم نگیرم.

اینارو اینجا نوشتم که اگه یه روز نبودم، نزدیک‌ترین کسام بدونن که اولا نوشتن برام کار راحتی نبوده و ثانیا زشتی و کثیفی سطرهام رو به بزرگی خودشون نادیده بگیرن. شاید یه روز تو این راهروها گلاب بپاشن و کثافتی که من از سرناچاری براتون به بارآوردم رو بشورن ببرن…

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید