پارت دوم
غرورم خورد شده بود تو چشمام اشک بود ولی نه من اجازه نمیدم اینطور باهام برخورد کنن دستامو به زمین گرفتم و پاشدم،خودم و تمیز کردم کف دستام پوسته پوسته شده بودو قرمز نفس عمیقی کشیدمو دوباره به داخل رفتم ولی همون اول راهی خفتم کردن دوباره اون مرد لاغر اندام به پیشم اومد تا اومد حرف بزنه من شروع کردم گفتم که پول دارم و میخوام فلان غذای اینجارو بخورم بعد از شنیدن حرفام اروم شده بود با خودم گفتم عالیه قانع شده تا اینکه یه پوزخند زد و دوباره به اون دوتا غولتَشَن علامت داد ایندفعه علاوه بر اینکه پرتم کردن بیرون تا میخوردم زدنم و بد تر اینکه جلو چشمام ساکمو اتیش زدن
قبول نبود این بی انصافیه تمام بود
دیگه جونی تو تنم نمونده بود همونجا که دراز بودم چشمام و بستم
سه روز پیاپی گذشت و من نه چیزی برای برگشت به خونه داستم و نه توتهران کسی بهم کار میداد دیگه واقعا طاقتم طاق شده بود
سرمو اوردم بالا شروع کردم به شکایت اخه خدایا مگه کدوم افریدتو اذیت کردم که اینجوری تاوان باید بدم؟ مگه چیکار کردم و یک دل سیر گریه کردم
بعد از اینکه اروم شدم بلند شدم و رفتم پشت رستوران،توی اون پشت یه سطل زباله بزرگ بود که مختص رستوران بود خودمو تا کمر وارد اون سطل زباله کردم و دنبال غذا گشتم از توی نایلونای مختلف یه ساندویچ که نصفه بود پیدا کردم داخلش یه چیز گرد بود که پخته شده بود فک کنم گوشت بود، همونجا نشستم تا ساندویچ رو بخورم که صدای پای کسی اومد....
ادامه دارد....
امیدوار