امیدوار
امیدوار
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

رمان آتیش برگر


پارت ششم

یه خانم که دقیقا شبیه من بود پوست سفید مثل برف چشم های سبز ش مثل مروارید های درخشان و موهای سفید ش که لا به لا ش موهای طلایی بود رو به من گفت پسرم و غش کرد

شاهین با فریاد خدمه ها رو صدا میزد اونا اومدن و سریع خانم رو به اتاقش بردن بعد از چک شدن وضعیتش توسط دکتر ملکی که فهمیدم دکتر خانوادگی ماست و نرمال شدن وضعیت خانم و آشنایی با من دکتر رفت و خانم به هوش اومد من بالای تخت ایستاده بودم دستش رو بالا آورد و به سمت من گرفت و با سختی فراوان گفت که بشینم کنارش تو چشماش پر اشک بود دست شو به حالت نوازش گونه روی صورتم میکشید و از دلتنگی شونزده سالش میگفت حالا که از نزدیک صورتش رو نگاه میکردم با اینکه سنی نداشت ولی خیلی پیر شده بود صورتش پر از چروک بود و توی چشماش غم هر کار کردم که نبخشمش نشد هر کار کردم متنفر باشم نشد شاید واقعا مقصر نبوده به هر حال مادر بود یه فرصت دوباره حقش بود...

نویسنده نوجوان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید