ویرگول
ورودثبت نام
طاها صدیقی
طاها صدیقی
خواندن ۱۲ دقیقه·۷ ماه پیش

نقد فیلم Poor Things، غرق در اغراق

بیچارگان، ساخته یورگوس لانتیموس جزو آن دسته از فیلم هایی بود که بینندگان عموما نظراتی بسیار متضاد در موردش داشتند. برخی آن را شاهکاری عمیق و برخی یک فیلم سطحی دانستند. در این مطلب من بیشتر بر روی معنی کردن مفاهیم و موشکافی رخداد های فیلم تمرکز میکنم و در انتها نظر شخصی خود را نیز مینویسم.

در دید کلی ، فیلم استعاره ای از داستان خلقت آدم و حوا است، و بلا نمادی از حوا میباشد. در این فیلم به جای روایت معروف، حوا که مرکز قصه خلقت و رشد انسان است. حوا با کشف لذت و تجربه های جدید در قالب خوردن سیب و البته در اثر وسوسه های شیطان، به بیرون از بهشت رانده میشود. در داستان نیز میبینیم که ابتدا بلا با سیب خود ارضایی میکند، و سپس دانکن در قالب شیطان او را فریب میدهد ‌و از بهشت، جایی که خدا او را در آن خلق کرده بیرون میاورد. در نهایت نیز بلا مجدد پس از رشد و تعالی، رستگار شده و به خانه (بهشت) باز میگردد.

  • گادوین بکستر، خدایی بیچاره

گادوین بکستر واضحا نمادیز از خدا در داستان است. یکی از نکات مهم این است که کارگردان دیدی جدید از خدا ارائه میکند، و معتقد است ادیان تصویر اشتباهی از خدا نشان داده اند. خدای فیلم، بلا را از خانه (بهشت) بخاطر سیب و میل به ماجراجویی اش بیرون نیمکند، بلکه حتی سعی میکند او را از خطرات آگاه کند و در بهشت نگه دارد، اما حتی در این مرحله نیز هیچ اجباری وجود ندارد؛ خدا اختیار کامل را به بلا میدهد، و تنها مانند خالقی مهربان اون را حمایت و هدایت می‌کند.

همچنین در انتها عمر قبل از مرگ به بلا میگوید که من تنها به تو حیات دادم، و رشد و خلق شخصیت بلا بر عهده خود تو بوده. این نگاه کارگردان به خدا است.

همچنین گاد در جایی به بلا می گوید تو را دوست دارم چون از من نمی ترسی. خدا در داستان بیچارگان با اینکه در ظاهر ترسناک است اما اصلا از ترسیدن دیگران لذت نمیبرد و ترس مردم به علت این است که به درستی او را نمیشناسند و از روی ظاهر قضاوتش میکنند.

در ادامه بررسی شخصیت گاد، چهره ترسناک او، و اطلاع او از اینکه مردم از او میترسند ، و همچنین تمسخر گاد در مجامع علمی اشاره هایی واضح به خدا است. هرچند گاد از همه بهتر میداند که کارکرد بدن چگونه است، چون خود خالق است.

از دیگر نماد های فیلم زخم های شبیه به صلیب، و پلاک خانه او است که 12 میباشد و عددی مربوط از خدا و معنویت است.

از مجموع تمام این نماد ها و شخصیت پردازی، میتوان نتیجه گرفت ما با خدایی رو به رو هستیم که از نظر لانتیموس متفاوت با همه آن چیزی است که سالها ادیان به ما گفته اند. او نگاه مذاهب به خدا را واضحا نقد میکند. بی تفاوتی گاد به انسانی که جلوی رویش آتش گرفته و همچنین اخته بودن گاد ( با وجود آنکه در مسیحیت خدا فرزند دارد و فرزندش مسیح است) از دیگر طعنه های کارگردان به خدای ترسیم شده توسط ادیان است.

مراحل سفر بلا:

1. مرحله اول: خلقت

درباره گاد که شخصیت مهم این مرحله بود به دلایلی بالاتر توضیح دادم.

اما خلقت خود بلا؛ در این مرحله مغز کودک در بدن مادر قرار گرفت، که این رخداد اشاره به لزوم فدا شدن نسل قبل برای جان گرفتن نسل بعدی داشت.

همچنین بلا کودکی بود که ذهن خود و بدن فرد دیگری را داشت، بدنی که به او ارث رسیده بود و در کسب کردن و شکل دهی آن هیچ نقشی نداشت. انسانی با ذهنی آزاد اما مانند همه، در بند عواملی مثل محیط، ژنتیک، و ویژگی هایی که توان تعیین آنها را ندارد. در مرحله نهایی نیز مجدد به این بخش اشاره خواهیم کرد.

شخصیت دیگر این مرحله «مکس» بود که «آدم» داستان بود. مکس گاد را می پرستید، و البته به دنبال آموختن و فرمانبرداری از او بود.

شاید اشاره به شخصیت خدمتکار هم بد نباشد. فرشته درگاه گاد، گوش به فرمان، صبور و کارآمد؛ میتوان به راحتی او را با فرشته هایی به عنوان عوامل اجرای فرامین خدا می شناسیم همسان دانست.

2. مرحله دوم: لیسبون شهر شهوت

لیسبون مظهر لذت های جسمی است. بلا در این مرحله خوردن، نوشیدن مشروب، سکس، و رقص را تجربه میکند. حتی لذت سرکشی و بی بند باری و بی تعهد بودن را نیز می چشد. دانکن که نماد شهوت رانی و البته شیطان وسوسه گر است، تماما در این مرحله بلا رو تسخیر کرده؛ اما اندک اندک بلا به موجودی حتی بی بند و بار تر از تصور دانکن بدل میشود. آزاد، رها و کامجو از کنترل دانکن خارج میشود. نخستین جرقه های عشق پست و از سر خواری دانکن اینجا نمایان میشود. فردی مغرور که برای اولین بار فردی لذت جوتر و بی بند و بارتر از خود را دیده و حال اسیر او شده است. برای اولین بار دانکن نتوانسته زنی را تسخیر کند و دور بیاندازد و اینبار اوست که کم کم دور انداخته میشود، پس با ابزار عشق و فریب (ربودن بلا) سعی میکند بلا را از آن خود کند. تلاشی احمقانه برای جلوگیری از شکست خود.

می توان اینگونه فهمید که از نظر سازندگان فیلم، شیطان نیز بسیار متفاوت با نمایش ادیان از این موجود می باشد. شیطانی که لانتیموس به تصویر میکشد موجودی است حقیر که تنها در مراحل ابتدایی رشد انسان توان فریب و سو استفاده از او را دارد و انسان به راحتی میتواند از او عبور کند. حال یا از او شرور تر شود یا او را از مسیر رستگاری و رشد خود کنار بزند.

در نهایت نیز دانکن پس از شکست در برابر بلا به سراغ فریفتن انسانی پست تر و البته شرور مثل آلفی میرود. فیلم نشان می دهد که انسان کاملا توان فراتر رفتن از شیطان را دارد، و برعکس تصور ادیان (خصوصا مسیحیت)، شیطان اصلا موجودی قدرتمند که بتواند در برابر خدا و یا حتی انسان قرار بگیرد نیست.

3. مرحله سوم: کشتی عقلانیت

با وجود تلاش های دانکن برای سلطه یافتن ، بلا که حالا طعم آزادی را چشیده بی اعتنا به او به گشت و گذار و ماجراجویی های خود ادامه میدهد.

شخصیت مهم جدیدی در کشتی به داستان وارد میشود، «پیرزن». پیرزن مشخصا نمادی است از فلسفه. او بلا را به دانستن، خواندن و اهمیت دادن به فهم تشویق میکند، او را به فکر و بحث وادار میکند. پیرزن به بلا یاد میدهد، به چیزی که بین گوش هایش قرار نسبت به چیزی که بین پاهایش است اهمیت بیشتری بده.

اینگونه است که کنجکاوی و سرکشی بلا را نخست به آزادی و سپس به عقلانیت میرساند.

در جایی از فیلم پیرزن در برابر تلاش های دانکن برای پایین انداختنش از کشتی بی تفاوت و تمسخر آمیز می خندد، این صحنه من را بسیار به یاد صحنه های به استقبال مرگ رفتن فیلسوفان بزرگ همچون سقراط و سنکا می اندازد. بدون ترس از لذت و جهلی که از افزایش دانایی مردم توسط فیلسوفان، خشمگین است و بچگانه و احمقانه سعی میکند اوضاع را تحت کنترل خود بگیرد.

همراه جوان تر پیرزن، مردی است سیاه پوست که نمادی از منطق، واقع بینی محض، و پوچ گرایی است. او همراه بلا در مرحله بعدی است.

4. مرحله چهارم: اسکندریه، ظلمت انسانیت

هری، بلا را به اسکندریه میبرد؛ جایی در مصر با فضای بیابانی و صدای اذان که به خوبی فقر و فلاکت بشریت را به مخاطب غربی و البته بلا نشان دهد. بلا با دیدن رنج انسان ها و واقعیت تلخ جهان شاید برای نخستین بار با احساساتی مثل نوع دوستی و شفقت در خودش ارتباط میگیرد. در این بخش از فیلم بلایی که در مرحله قبل، به عقلانیت رسیده بود، تحت تاثیر احساسات منطق را کنار میگذارد. نخست تلاش میکند خود را از پله های نمادین شکاف اجتماعی به پایین پرتاب کند و سپس نیز در ساده لوحی تمامی پول ها را به ملوانانی میدهد که مشخص است به دنبال دزدیدن آن پول ها هستند. البته احتمالا بلا دیگر پول را نیز مهم نمیداند.

در گفت گو هری و بلا، مرد اعتراف میکند که سعی کرده است نا امیدی را جایگزین خوشبینی کودکانه بلا کند، او عمیقا به ظالم و شرور بودن ذات بشر معتقد است و البته نا امید از آن نیز می باشد. اما بلا به جای نا امیدی به احساساتی رسید که انگیزه او برای تلاش جهت بهتر کردن دنیا شده اند.

بلا، هری را کودکی میداند که در برابر ظلم خرد و تسلیم شده و همین موضوع ریشه نا امیدی اوست؛ هری نیز بسیار شبیه به مادر بلا است.

5. مرحله پنجم: پاریس، نهایت رشد

هسته مفهومی این مرحله از سفر خودشناسی بلا، استقلال با چاشنی آزادی بیشتر است. جدایی بدن و ذهن، و البته مهمتر از آن جدایی عمل فرد و خود فرد، دیدگاهی است که بلا و احتمالا کارگردان به آن باور دارند.

فیلم اینگونه نشان میدهد که ارزش انسانی بلا، فارغ از پستی راهی است که برای رسیدن به استقلال در پیش گرفته.

پیرزن گرداننده فاحشه خانه یکی از شخصیت های جدید داستان است. زالو صفتی پیرزن با علاقه او به خوردن خون دختران جوان به صورت نمادین نمایش داده میشود . همچنین شخصیت جدید دیگر این مرحله، دوست، همکار و پارتنر اوست. دختری سوسیالیست و کم و بیش هم فکر بلا که سرعت مستقل شدن او را، از نظر ذهنی و حتی جسمی افزایش میدهد.

اما بعد از تجربه کامل آزادی جایی بلا بیان میکند که «حس میکنم دیگه هیچی حس نمیکنم» ، بلا دیگر شوقی ندارد، او اشباع شده و به نهایت رشد خود در این سفر رسیده، پس تصمیم میگیرد به مبدا خود، بهشت یا خانه گاد باز گردد.

6. مرحله ششم: لندن، بازگشت به بهشت

بلا در نهایت رشد خود محیا ازدواج با مردی می شود که ظاهرا نمادی از آدم و البته مرد مطلوب از نگاه فمینیستی فیلم است. همچنین اون آمادگی این را دارد که بدون حضور و نظارت خدا اداره امور را بدست بگیرد و به سمت تبدیل شدن به انسانی خداگونه حرکت می کند.

اما یک مانع نهایی بر سر راه بلا ظاهر میشود، شوهر سابق جسم او و یا از نگاهی دیگر پدر او. مردی که تماما نمادی از حکومت و مذهب است. او ژنرالی فاتح و بازگشته از جنگ و استعمار است، از شورش کارگران و خدمتکاران خود می ترسد و با زور آنها را کنترل و سرکوب میکند، از آزار دادنشان لذت میبرد، در خانه ای زندگی میکند که در نمای بیرونی آن دور تا دور صلیب نصب شده و در اتاقی که کف آن به رنگ خون در آمده روی ظالم خود را نمایان می کند.

این مرد بلا را زندانی و تهدید میکند، و در تلاش برای تبدیل کردن بلا به انسانی فاقد لذت که تمام زندگی خود را صرف اهداف او کند (تولید مثل و بزرگ کردن بچه ها)، تصمیم میگیرد بلا را ختنه کند. نکته مهم در سخنان و رفتار او این است که خود را انسانی دلسوز، و ظلم هایش را به نفع همسر سرکش خود میداند. اما نمیتواند میل عمیقش به کنترل و مالکیت را پنهان کند. او همه چیز را برای خود میخواهد.

و در این نقطه است که بلا خلاف مادر خویش عمل میکند. بلا تسلیم یا ناامید نمیشود و به مقابله با ظلم و ایستادن جلوی او بر میخیزد. نهایتا نیز ظالم را به سزای اعمالش میرساند و زندگی حیوانی که لیاقتش را دارد به او میدهد.

در صحنه آخر بلا در بهشت خود به همراه خدمتکار (فرشته) و پیروانش حضور دارد؛ بلا بکستر، گاد جدید عمارت شماره 12 شده است.

مفاهیم فمینیستی:

فیلم بیچارگان شاید به نوعی شکست باربی در ارائه مفاهیم فمینیستی در سینما را جبران کند. فیلم از این نظر موفق است اما همین وفاداری شدید به فمینیسم افراطی و شعار زدگی واضح، از نظر من منزجر کننده بود.

برای مثال، در داستان سه بار موضوع ازدواج به میان می آید؛ بار اول ازدواج همراه میشود با قراردادی که بلا را مجبور به ماندن در خانه میکند، دومین بار دانکن پس از عاشق شدن و تصمیم به ازدواج با بلا او را میدزد و با فریب در صندوق و سپس در کشتی اسیر میکند. نهایتا نیز آلفی، شوهرِ مادر بلا، او را زندانی میکند. کارگردان تمام تلاش خود را کرده تا ازدواج را با اسارت مساوی کند و غالب مردان را سلطه جویانی نشان دهد که به دنبال محبوس کردن زنان هستند؛ چه آن زن دخترشان باشد و چه معشوقه شان.

مرد خوب داستان که بلا نهایتا پس از تمام تحقیر ها او را به همسری میپذیرد، انسانی است کمی احمق که هیچ حقی را برای خود در برابر زنان قائل نیست. بلا میتواند پس از قول ازدواج او را رها کند، به دنبال کشف جهان خود برود تا امیالش ارضا شود، سپس بازگردد و دوباره در هنگام ازدواج هوس کند که او را رها کند و با مرد دیگری همراه شود. پس از همه این ها مرد همچنان بلا را میپذیرد.

شعار دادن های فیلم در برخی دیالوگ ها به اوج سطحی بودن و اغراق خود نیز میرسد. (بیان آزادی بلا در کنترل بدن خود و روابط جنسی از زبان مکس)

در جمع بندی نظر نهایی خودم را مینویسم:

در بسیاری از آثار موفق و معروف سینما، فیلم ها از یک داستان اصلی، غالب و قوی بهره میبرند و در عین حال در لایه زیرین مفاهیمی را به مخاطب خود ارائه میکنند. در این فیلم ها مخاطب بدون توجه به مفاهیم عمیق تر فیلم نیز میتواند از داستان و فیلم لذت ببرد و پس از آن ذهن خود را با مفاهیم عمیق تر فیلم درگیر کند. در واقع میتوان گفت مفاهیم مد نظر فیلم سازان ، در فیلم و جزئیات، زیرکانه پنهان میشود تا مخاطبی که به دنبال این مفاهیم است بتواند آن ها را بیابد؛ و در عین حال مخاطبانی که میخواهند تنها داستانی جذاب را تماشا کنند نیز از فیلم لذت ببرند.

اما Poor Things، چیزی جز مفاهیم مد نظر فیلم سازش را برای ارائه ندارد. داستان پردازی تماما فدای انتقال مفاهیمی شده بود که کارگردان از هر طریقی میخواست آنها را به ذهن مخاطبش تزریق کند. برای همین است که بینندگان این اثر یا بسیار آن را دوست دارند یا شدیدا از آن منزجر و خسته میشوند. فیلم نه برای کسانی که فیلم دیدن را دوست دارند ، بلکه برای طرفداران مفاهیم ارائه شده در فیلم ساخته شده.

من شخصا عاشق فیلم هایی هستم که ذهنم را درگیر میکنند مدتی بعد از تماشا کردنشان، به عمق آنها و لایه های پنهان شده در داستان پی میبرم. این فیلم ها مخاطب خود را وادار به تفکر و اندیشه میکنند، برای همین این فیلم در نظر من اصلا دوست داشتنی نبود، مفاهیم فیلم واضح تر و آشکار تر از این نمیتوانست به تصویر کشیده شود.

نکات بسیاری در فیلم وجود دارد که میتوان تمام آنها را بررسی کرد، از شخصیت هایی که درباره آنها حرفی نزدم، تا رخداد ها، نمادها، و یا حتی سبک های گوناگون فیلم برداری و انتخاب لنز ها؛ اما به نظرم در مورد مسائلی که کمتر در نقد های فیلم (حداقل نقد های فارسی) به آنها اشاره شده بود نوشتم و همین کافی است.

نقد فیلمبیچارگانفیلم بیچارگانpoor thingsفیلم poor things
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید