رز سیاه
رز سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

باران و من

باران می بارد ــ من هم میبارم
ابر ها سیاه میشوند و قلب من تاریک
رعد و برق میزند و بغض در گلوی من صاحب خانه
از ابر ها قطره های باران می چکد و از چشم های من هم اشک
از آسمان باران می آید و از گونه های من اشک میریزد
آری امشب من و آسمان قراری داریم
چشمان من و ابر ها قراری دارند
اشک های من و باران عهدی بستند
که امشب آنقدر ببارند که خالی شوند
که شاید امشب رویشی باشد برای سبزه زارها و گیاهان و گل ها
وبرای من باشد شروعی حس جدید که غنچه بزند و شکوفا شود و شکوفه دهد
و شاید هردوی ما انقدر بباریم که ویران شود زمین، دل واحساسات من
شاید از شدت بارش ابرهای من، درون قلبم احساساتم غنچه نشده و شکوفه نداده سیل بیاید و ببردش
شاید امید های تازه من و کشاورزان هم نا امید شوند شاید دیگر این آخرین باری باشد که می باریم او چون تابستان است و من چون دیگر نخواهم بود
نخواهم بود برای بارش چون در طول زندگیم باریدم نه باریدن بهاره که پر از حس خوب است پر از شوق است شاید به همین دلیل است که به آن اشک شوق میگویند منکه امتحانش نکرده بودم چون باران های من زمستانه بودند همان طور سرد و همانگونه خشک بارش هایی که باعث خیس شدن سبزه ها و گل های روی زمین نمی شوند
در زمین دل من هیچ وقت بهار نبود و تنها حسرتم در تمام زندگی نچندان طولانیم اینها بودند که دوست دا شته شدن و دوست داشتن چگونه است؟ اشک شوق واقعا وجود دارد و یا جزء افسانه ای زیبا و خیال پردازانه ای نیست مگر می شود جز در مواقعی که چیزی در چشمانت میرود و پیاز چشمانت را می سوزاند و در زمانیکه آسمان سیاه می شود، اشک ریخت
نمی دانم دیگر حسرتم این بود که..... زیادن طوریکه نمی دانم کدام هارا بیان کنم دلم برای زندگی کردن تنگ میشود معلوم است.......

که نه چون آدما دلتنگ چیزی که هیچوقت نداشتند نمی شن ومن هم دلتنگ زندگی نمیشوم چون هیچوقت زندگی نکردم

سلام👋🏻👋🏻 این اولین تجربه منه و اگه نظری چیزی دارید خوشحال میشم برام بنویسید و یک چیز دیگه می دونم که خوب نمی نویسم اما ایده زیاد دارم و خوشحال می شم به بهتر شدن من کمک کنید ممنون♡♡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید