تا حالا شده است که بغض گلویت رابگیرد نه از آن نوعش هامنظورم از اون نوع هایی است که خرت را میگیرد نه تبدیل به اشک می شود و نه از بین می رود فقط صدایت را عوض میکند دلت را هم بارانی و سنگین می کند انگار که به جای قلب یک سنگ گنده داری و دلت ابری میشود از آن ابر سیاه هایی که موقع طوفان در آسمان می بینی از آن هایی که هر جا باشی باید به روی به خانه راستی تکلیف آن هایی که خانه ندارند چه و یا آنهایی که کسی را در خانه ندارند که نگرانشان باشد و انقدر زنگ بزند (که کجاموندی پس؟ سریع بیا سرما نخوری من نمیبرمت دکتر ها) شاید آنهایی که این جملات را می شنوند قدرش را ندانند اما کسی که هیچکسی را برای مدت طولانی نداشته است قدرش را می داند و ارزشش را درک می کند کسی که برای داشتنش جنگیده است
کسی که همیشه پناهگایی دارد قدرش رانمی داند قدر سقفی که بالا سرش است قدر وسایل گرمایشی و سرمایشی قدر تخت نرمش را قدر غذا های گرمی که با عشق برایش پخته شده است و می داند اگر نخواهد بخورد کسی هست که نگران گشنه مانده بودن آن باشد کسی که بدون هیچ چشم داشتی محبت می کند آری قدرشان را نمی دانیم تا زمانیکه از دستشان بدهیم و یا به نداشتنشان فکر کنیم به نبودنشان یا در معرض از دست دانشان باشیم ان زمان قدر و ارزششان را با بند بند وجودمان درک میکنیم هروقت فکر کردی که در سخت ترین حالت زندگیت هستی فقط کافی است که بروی به بهشت زهرا به قبر ها نگاه کن و با خودت فکر کن پشت هر اسمی برروی این سنگ های سرد و محکم فردی خوابیده است که عزیز یک نفر است نامزد یکی است یا همسر و فرزند خواهر و برادر یک نفر است یا دوستی عزیز تر از خواهر و برادر برای یک نفر و شاید در ناراحت کننده ترین لحظه یا خوشحال ترین لحظه اش مرده اما یک چیز بین همهی آنها مشترک است آن هم این است که آنها از زمان مرگ خودشان مطلع نبوده اند
پــــــــــس ز نــــــــدگـــــــــــــی کــــــــن
قــــــــدر تــــمــام داشــتـه هــا یــت را بــدون
تا خــدا بــرای نــشان دادن ارزش آنها به تو یکدفعه و بدون هماهنگی از تو آنها را بگیرد