پس از سقوط سروش و فداکاری او، نورستان در سردرگمی به سر میبرد. مردمی که از خیانتهای گذشته و ستمگریهای پادشاهان سابق دلزده بودند، دیگر اعتمادی به هیچ فردی نداشتند. اما در این دوران تاریک، کیوان، پسر سروش و وارثی جوان از خاندان شاهرادیان، برخاست.
قانع کردن مردم
کیوان که جوانی شجاع، خوشسخن و خردمند بود، مردم نورستان را متقاعد کرد که برخلاف پدرش، هرگز راه تاریکی و ستم را انتخاب نخواهد کرد. او با تعهد به عدالت و اصلاحات، مردم را امیدوار کرد. نورستانیان با تردید اما با امید، کیوان را بهعنوان پادشاه جدید خود پذیرفتند.
کیوان و شهرزاد
در دوران پادشاهی، کیوان به دنبال همسری میگشت که بتواند در کنار او، نورستان را به شکوفایی بازگرداند. در این میان، او داستان شهرزاد، خواهر شایان، را شنید.
شهرزاد، در دوران نبردهای شایان، به اسارت اهریمنها درآمده بود. کیوان، با شجاعت به قلمرو اهریمنان نفوذ کرد و او را نجات داد. این ماجرا نمادی از شجاعت و عدالت او شد و قلب مردم را بیش از پیش به او نزدیک کرد. عشق میان کیوان و شهرزاد شعلهور شد و آنها با یکدیگر ازدواج کردند.
ثمره این ازدواج، فرزندی بود که در فضایی از عشق و امید به دنیا آمد شهرزاد تصمیم گرفت نام پدرش را بر فرزندش بگذارد و نام او شد شهداد دوم
پیشگویی شوم
در همین زمان، توراخ، پادشاه ستمگر سرزمین همسایه که بر نورستان نیز سلطه پیدا کرده بود، خوابی عجیب دید. در خواب، پیرمردی به او گفت:
"شاهزادهای از خاندان شاهرادیان میآید که امپراتوری تو را نابود خواهد کرد."
توراخ که از پیشگوییها به شدت هراس داشت، گمان میکرد که کیوان همان شاهزادهی پیشگویی است. او تصمیم گرفت پیش از آنکه کیوان به قدرتی بزرگ تبدیل شود، به نورستان حمله کند.
حمله توراخ به نورستان
توراخ ارتشی عظیم از سراسر قلمروهایش گرد آورد و به نورستان لشکر کشید. کیوان، با وجود شجاعت و هوشمندی، توان مقابله با ارتشی به این عظمت را نداشت. ارتش نورستان که هنوز از نبردهای گذشته زخمخورده بود، در برابر دشمن تاب نیاورد و شکست خورد.
کیوان در میدان نبرد با شجاعت جنگید اما سرانجام جان خود را از دست داد. نورستان به طور کامل تحت سلطه توراخ درآمد. مردم نورستان، که دوباره دچار آشفتگی شده بودند، در غم و سکوت به سقوط سرزمینشان نظاره کردند.
مخفی شدن شهرزاد و شهداد دوم
شهرزاد، که حالا فرزندی از کیوان به دنیا آورده بود، به همراه شهداد دوم، نوزاد کوچکشان، به کوهستانهای دورافتاده گریخت. او که میدانست فرزندش آخرین امید برای بازگرداندن نور و عدالت به نورستان است، تمام توان خود را صرف حفاظت از او کرد.
بازگشت بهرام
سالها گذشت و دل شهداد از کینه انتقام پدرش پر شده بود در این دوران تاریک، بهرام، عموی شهرزاد، که در گذشته به دلیل خیانتهایش مورد نفرت مردم بود، دوباره به میدان آمد. شهرزاد پیش از این ماجرای خیانت بهرام را برای شهداد بازگو کرده بود و این مسئله باعث شده بود شهداد به او بیاعتماد باشد.
بهرام که اکنون پیر و فرتوت شده بود، با حسرت گذشته زندگی میکرد و در تلاش بود تا اعتماد و احترام از دسترفتهاش را بازگرداند. او با شهداد دیدار کرد و به او قول داد که همه توان خود را برای آزادسازی نورستان به کار گیرد.
لشکرکشی بهرام و شهداد
بهرام با کمک شهداد دوم شروع به گردآوری سربازان وفادار به خاندان شاهرادیان کرد. او برای شهداد از نقشهها، راهبردها، و نقاط ضعف توراخ سخن گفت. شهداد که هنوز به بهرام اعتماد کامل نداشت، تصمیم گرفت او را آزمایش کند. بهرام با رفتاری صادقانه و شجاعت، اعتماد شهداد را کمکم به دست آورد.
در یکی از مهمترین نبردها، بهرام و شهداد ارتش کوچکی از نورستانیان را گرد آوردند و به سرزمینهای توراخ یورش بردند. در حین جنگ، یکی از سربازان دشمن، تیر زهرآلودی را به سوی شهداد هدف گرفت. بهرام که متوجه خطر شد، با شجاعتی وصفناپذیر خود را جلوی تیر انداخت و جانش را فدا کرد.
اتحاد نورستان و دشت افروز
شهداد دوم، با الهام از فداکاری بهرام و حمایت مادرش شهرزاد، موفق شد توراخ را شکست دهد. او سرزمین نورستان و دشت افروز را متحد کرد و با برقراری حکومتی عادل، دوران اوج شهداد اول را به این سرزمینها بازگرداند.
پایان فصل ششم: امیدی تازه و آغاز عصری نوین
نورستان اکنون بار دیگر به شکوه خود بازگشت و شهداد دوم با نامی جاودانه بهعنوان ناجی سرزمینش شناخته شد.
این نسخه شامل جایگزینی خاندان شاهرادیان است. اگر تغییری دیگر لازم است، اطلاع بده!