صفحه نوت، خالی به نظر می رسید. شروع قطعه ساده بود، تقریبا خنده دار! تنها یک پالس...گروه باسونها، بست هورن ها، مثل یک آکاردئون زنگ زده. و سپس...ناگهان، آوایی زیرتر...یک ابو. نوتی تنها، کشیده و بدون تغییر. تا آنکه یک کلارینت، تحویلش می گیرد و ملودی را آنچنان دلنشین و فرح بخش می کند که... آه. این موسیقی، ساخته یک انسان معمولی نبود. بلکه قطعه ای بود که هرگز نشنیده بودم...سرشار از اشتیاقی سیرنشدنی. گمان می کردم که داشتم صدای خداوند را می شنیدم...