m_88740795
m_88740795
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

من بچه شهرستانم

سر اولین جلسه کلاس استعداد یابی بازیگری چهارشنبه هفته قبل ، تعدادی از بچه هایی که تو مسابقه به هر دلیلی انتخاب نشده بودند اومده بودند تا براشون وورک شاپ بازیگری بزاریم تا در حد توانمون در زمینه بازیگری انتقال تجربه کنیم بهشون ،

کلاس ساعت ۵ شروع شد ، گرداننده کلاس من و شادی بودیم شروع کردیم خودمون رو معرفی کردیم و بعد هم سعی کردیم بچه ها با یه بازی فان خودشون رو معرفی کنن تا یخشون باز بشه . توی این جلسه ۱۰ نفر شرکت کرده بودند. دختر و پسر ، هر کدوم به نوعی با فضای هنر آشنا بودند و کم بیش با فضای پلاتو و بازیگری آشنا تر ، یک آقا پسری حدودا ۲۸ ساله بین بچه ها بود که انگار تافته ی جدا بافته بود ، مثل اینکه من برم بشینم جلسه اجلاس سران سه قوه ، با تعجب و خجالت همه جا رو نگاه می‌کرد، برگه معرفیش رو تقریبا سفید تحویل داد و تا میومدیم نگاهش کنیم نگاهش رو می دزدید ، پرسیدم اسم شما چیه داداش ؟

گفت امید اما هیچکس نشنید ، گفتم عزیزم بازیگر باید با صدای رسا صحبت کنه ، من متوجه نشدم اسمتو بلند تر میگی ، یجوری دفعه دوم گفت امید که پرچامون ریخت ، انگار همونقدر که خجالتی بود پر از کینه و سرکوب بود ، باز صورتش سرخ شد و رفت تو خودش ،

صداش ، سرخی گونه هاش ، دستای قوی و پینه بسته اش نشون میداد یکی از اون هزارن نفر از بچه های روستاهای محروم که واسمون فیلم فرستاده بود ...


ادامه داره...

دختر و پسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید