با دیدن فیلم اوپنهایمر سرنوشت پرومته برایم بسیار جذاب شد. مجازات شدهی مکرر برای یک گناه واحد. کسی که کارل مارکس در پایاننامهی دکترای خود آنچنان مجذوباش میشود که در نهایت زندگیاش بازتابی از پرومته میشود.
پرومته از اساطیر یونانیست که آتش را از خدایان میرباید و در اختیار آدمیان قرار میدهد. به جزای این عمل او را در کوههای قفقاز به صخرهای زنجیر میکنند. عقابی هر روز بر بالای سر او به پرواز درمیآید، جگرش را میخورد تا جگر دوباره بروید و نوبت بعدی. تکرار شکنجه!
اما به مرور جذابیت پرومته برایم کمتر شد و گفتم برویم سراغ رفیق مارکس.
جامعهشناسی کارکشته که کارل لوویت در کتاب "معنا در تاریخ" در نقدی آتشین او را در برمیگیرد.
کارل لوویت در کتاب معنا در تاریخ، برخلاف ماکس وبر اصالت مدرنیته را مورد تردید قرار داده و بدان حمله میکند. به نظر او مدرنیته پدیدهای جدید نبوده و زایشی درون دستگاه مذهب بوده است؛ در رادیکالترین تفسیر از نظر او مدرنیته شورشیای علیه اتوریتهی پدر بوده است. به عبارت دیگر از نظر او مدرنیته را میشود مرتدی دانست که هنوز در دستگاه مذهبی زیست مینماید.
لوویت، مارکس را پیامبر زمینی عصر مدرن مینامد و البته برای آن دلایل قدرتمندی اقامه مینماید.
به نظر لوویت، مانیفست کمونیست مارکس، متنی عمیقا مذهبی است. کسی که آینده را میبیند یا به آن میاندیشد. مارکس با وعده و وعیدهایی که برای مبارزان و کارگران به عنوان ایمان آورندگان به دین جدیدش میدهد و نوید پیروزی نهایی با کتاب مقدس زمینیاش سرمایه؛ کاملا شخصیتی پیامبرگونه برای خویش رقم میزند.
آنجایی که در کتاب سرمایه، مارکس پس از نوحهسرایی بسیار به جایی میرسد که میخواهد به مانند یک منبری کلاسیک ذکر مصیبت نماید و شور مجلس را بالا و بالاتر برد و با این جمله حال و هوای احساسی را به اوج خود رساند و میگوید:
[به توسط سرمایهداری]هر آن چیز که سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود و هر آنچه مقدس است، عرفی و بیحرمت میشود.
او حتی برای مقدسات که به آنها میتازد زمانی که پای سرمایهداری وسط میآید خود را در قامت یک دلسوز و سینهسوخته تصویر مینماید تا از این امکان اتحاد نیز به سادگی گذر نکرده باشد.
مارکس خود پرومته پندار نظریهای دارد با مراحل پنجگانه که اکثر این مراحل محصول دیدی منبعث از عالمی دیگر است. نظریهی او با تشریح دوران طلایی اولیه آغاز میشود که صورتی دگرگون از همان بهشت اولیه است. مفهومی کاملا دینی که در روایتهای دینی نیز آدم و حوا در آن به شادمانی میزیستهاند. در تطابق کامل با روایتهای دینی مارکس نیز در دستگاه نظریاش کمون اولیه را که در حقیقت بدبختی محض بود، چیزی جز بهشتی زمینی تصویر نمیکند که بشر از آن با گناه نخستیناش (ظهور مالکیت خصوصی) اخراج شده است.
شرایط بهشتگون زمین با گناه نخستین (مالکیت خصوصی) از بین میرود. جامعهی انسانی تاریخی، از دل این پدیدهی شوم، بهرهکشی و استثمار را آبستن شده و میزاید. همانطور که در روایتهای دینی فرزندان نور و تاریکی به پیکار میپردازند که در نهایت به روز رستاخیز میانجامد. طبق نظر مارکس صفآرایی بورژوازی در مقابل پرولتاریا دقیقا رونوشتی از همان مفاهیم است، انقلابی بزرگ روی میدهد و جامعه آرمانی و بدون طبقه محقق میشود.
در تحلیل لوویت چنین تصوری از پایان و فرجام تاریخ از شواهد تجربی نشئت نمیگیرد. چون هنوز آن بهشت ثانوی فرا نرسیده که کسی توانسته باشد آن را تجربه نماید بلکه صرفا از رسوبات فرجامگرایانه یهودی در ذهن و هستی مارکس به مثابه یک یهودی مرتد حاصل میشود.
ارتدادی که خود را در قامت یک نوکیش نوین بازتولید مینماید. و در نهایت پیروانی که تعصبشان کمتر از پیروان ادیان آسمانی نیست.
پیکار نهایی همان مبارزه مسیح و دجال است که در قامت پرولتاریا و بورژوازی بازسازی گشته و پرولتاریا به عنوان گروه برگزیده، صورتی دیگر از مفهوم یهودی"قوم برگزیده" پای به میدان میگذارد. قومی که از دید دین یهود بنیاسرائیل است و از دید پیامبران عصر جدید جماعتی از ذوبشدگان که به دین پیامبر زمینی مومن هستند و وعدههایش را باور دارند. نکتهی مهمتری که نباید از آن غافل شد این است که بدون استفاده از دستگاه و مفاهیم دینی نمیتوان میلیونها انسان را در یک دین زمینی گرد هم آورد؛ بدون اینکه به آنها وعدهی بهشت سوسیالیستی را داد. حرف علمی و منطقی برای تودهها خسته کننده و حوصله سر بر است و در نهایت برای خلق پاداشی میبایست متصور بود حتی اگر غیرنقد باشد. نظریهای که آینده را میبیند یا از آن خبر دارد با اجزایی کاملا دینی پیوند و کارکردی را مییابد با مولفههای تمام دینی! تا توان پیوند خود در قامت ادیان را بیابد.
اقتباسی از مقدمهی
معنا در تاریخ، اثر کارل لوویت، ترجمهی زانیار ابراهیمی
فریبرز نعمتی
@tammollaat