حدود ده سال پیش در یک گروه خصوصی صحبتی بود و در آن گروه با دوستی پیشبینی مشترک کردیم که در آینده پزشکیان رئیسجمهور ایران خواهد شد. عمرمان آن اندازه به حیات بود و به دور از ممات که تحققاش را هم دیدیم. با ارجاع به آن روزها و با تمام انتقاداتی که از پزشکیان داشتهام و دارم و خواهم داشت؛ به یاد آوردم در قوارهاش چیزی دیده بودم که امروز دوباره برایم زنده شد.
در سفر به کشور آذربایجان پزشکیان شعری از منظومهی《حیدر بابایه سلام》استاد شهریار خواند که بیشتر کانالهای قومگرا بدون توجه به محتوای آن و پیام دیپلماتیکی که در دل این اسب تروا پنهان گشته بود، دست به انتشار حداکثری آن زدند. ذوق زده از اینکه رئیس جمهور ترکی صحبت کرد! غافل از اینکه در دل این شعر چه پیامی مستتر بود.
در عین ناباوری پزشکیان به ایرانشهریترین شکل ممکن عمل کرد و توانست؛ به عنوان نماینده سیاسی ایران در قلب باکو نشان دهد که نمایندهی ملی ایران است؛ زیرا انتخاب این شعر چنان با دقت انجام شده بود که به تنهایی پاسخی برای تمامیت دیپلماسی مشاعرهای اردوغان در آن سوی ارس بود.
واژه آیرلیق یا جدایی در آذربایجان ایران و آذربایجانِ آذربایجان! (که چقدر هم بی مسماست) اشاره به یک جدایی عظیم بین دو سمت ارس دارد. متافورسازی از آن مفهوم که تولدش در این سوی ارس در سال ۱۳۳۵ رقم خورد، آبستن مفاهیمی شد که در طول تاریخ مشترک حسهای متفاوتی را تجربه کرد. سه روایت متفاوت از یک ماجرا نتوانست حس قدرتمند مستتر در این واژه و مفهومسازی سیاسی آن را فروکاهد. روایت روسها و ترکها از ماجرای آیریلیق، هیچ کدام نتوانستند اسب تروای ایرانیِ آن را افسار زنند. زیرا چه عامل آیریلیق متقدم یعنی روسها و چه عامل آیریلیق متاخر یعنی ترکها و البته سیاستورزان همیشه در صحنه خودی نمیتوانند زخم آیریلیق را ترمیم بخشند.
در واقع جدایی تنها یک راه درمان دارد و آن چیزی نیست جز وصال.
در این سالها شاهد بودهام که هرگاه ایراندوستان صحبت از وصال یاران مینمودند در آیندهای حتی خیالی! اولین کسانی که معترضشان میشدند نه علمای علم سیاست یا حقوق بینالملل، بلکه تعلق خاطر داشتگان بر ایدئولوژی پانترکیسم بودند؛ که دست به دعوت از بیداری از رویاپردازی میزدند. چه منطقی مردمانی بودند. اما بخش تلخ ماجرا آنجا بود که همین افراد در کوچه باغها، در خلوت، در آن جای دیگر، دائم ترانه آیریلیق را سرمیدادند، زمزمه میکردند و برایش اشک میریختند؟! و چگونه میشد این تناقض را حل کرد؟ تناقض عقلانیت ظاهری و تقیه وجدانی؟ جز با ارائه راه حل جدایی آذربایجان از ایران و قال گذاشتن سایر هموطنان از کشتی وصال؟!
بگذریم
تا ده سال پیش واژه《ایرانشهر》مفهومی در بایگانی تاریخ ایران بود. فوقاش اگر طرف اهلاش بود یک چیزکهایی در موردش شنیده بود. جواد طباطبایی نامی بود که از پستوی تاریخ ایران گشته بود و سوارش کرده بود بر یک دستگاه فکری که به نظرش میتوانست ناجی این کشتی به گل نشسته باشد. نقشهی راهی برای روز واقعه!
اما چیزی که در واقعیت اتفاق افتاد. همزمانی، ناهمزمانها بود. مخدر اصلاحطلبی آنچنان ایران خانم را تخدیر کرده بود که هیچ اندیشهای در این مونوپل اصلاحطلبی یارای سربرآوردن نداشت؛ تا اینکه دیگر اهالی خانه صدایشان درآمد و از مکانیزم عمل این افیون آگاه شدند. اما باز هم ایرانشهر نیاز به یک کاتالیزور قدرتمند داشت تا بتواند حداقل مباحثاتی را برای شعلهور شدنش رقم زند و اشتعال یابد. کاتالیزور یا همان سهل کننده مسیر این واکنش چه بود؟ چه چیزی بهتر از این میتوانست باشد که قرارداد مقاطعهکاری بالا آوردن ایرانشهر واگذار به دشمنان آن شود؟! سال ۱۳۹۲ سید جواد طباطبایی انگشت خود را در لانهی زنبوری فرو برد که پیامدهای آن برایش عجیب کارساز شد. لشکری از کندو بیرون آمدند که نادانسته مقاطعهکار بالا آوردن واژهی ایرانشهر در جو سیاسی ایران شدند. به تلافی آن انگشت، آنقدر گفتند و گفتند تا در یک دهه اخیر ایرانشهر تبدیل به مفهومی با دوگانه قوی شد. چه شعبدهای بود؟ تبلیغ به دست کسانی که نمیتوانستند آسیبی متوجهش کنند.
از این هم بگذریم، به شعری که امروز در قلب باکو خوانده شد برگردیم.
پزشکیان با گفتن اینکه جدایی را چه کسانی بین ما انداختند؟ حضار را که بر این تصور بودند که لابد امپریالیسم ایران-بنا به روایتی که برایشان ساخته بودند- در اوج مدهوشیت برد و ناگه تیری بر بالن شلیک کرد و گفت:
بوردا بیر شیر وار داردا قالیب، باغیریر!
مروّت سیز انسانلاری چاغیریر
(اینجا شیری است که در تنگنا مانده و فریاد میزند و انسانهای نامروتی را صدا میزند.)
شیر نماد ایرانشهر وارد شد و گرگ نماد تورانیسم که به خیال افراد سادهلوح در اوج بود با خفت صحنه را واگذار کرد. چون آب سردی بر سر پانترکیسم در ایران.
فریبرز نعمتی
@tammollaat