دکتر محبوبه کریمی در مقاله اخیر خود در مورد اصل تضاد به شرح ذیل مطالب زیبایی ارایه داده است:
تضاد به معنای تزاحم و ناسازگاری، همواره نظر بشر را به خود معطوف داشته و با این سؤال مواجه کرده که چرا به نحوی جنگ و ستیز و حتّی اختلافات متعدد در میان اجزای عالم مشاهده می شود. مقاله حاضر در صدد بررسی تطبیقی این مسأله از دیدگاه دو فیلسوف شرق و غرب، ملاصدرای شیرازی و گئورک ویلهم فریدریش هگل و بیان تشابهات و تفاوت های دیدگاه این دو است. این مهم با توجّه به مبانی فکری، نظری و فلسفی آنها تبیین شده است. به گونه ای که صدرالمتألهین تضادها و تزاحمات را ناشی از کثرت می داند؛ زیرا هر جا کثرت وجود دارد، گریزی از تضاد نیست. او تضاد را لازمه عالم امکان و دارای وحدت تشکیکی دانسته که در عالم ماده به حداکثر خود می رسد و پس از آن عالم مثال و عقول قرار دارد که در آن تضادها به دلیل شدّت مرتبه وجودی به حداقل رسیده و به صورت تفاوت، جلوه می نماید. هگل با بیان اصل تضاد به عنوان مهمترین اصل از اصول دیالکتیک، آن را به عنوان امری درون ذات اشیاء می داند که در جریان حرکت دیالکتیکی صورت می گیرد و نشانه ای از بالقوگی در ظهور اندیشه مطلق، تصور کرده که با حرکت از مقولات نازل تر به سوی مثال مطلق، در جریان است و از این سیر دیالکتیکی به تضاد، تعبیر کرده است.
وجود تضادها، کثرات و تفاوت ها در عالم، امری بدیهی و غیر قابل انکار است. تضاد در عالم به معنای ناسازگاری، اختلاف و تفاوت، نظر بشر را همیشه به خود جلب کرده است. حق تعالی نیز از این تضادها و اختلافات در قرآن به عنوان آیات الهی یاد کرده است، آنجا که می فرماید: «چرا عظمت الهی را در نظر نمی گیرید و حال آنکه شما را در طورهای مختلف آفرید.» این مسأله برای متفکران اسلامی و غربی همواره مطرح بوده است و هر کدام متناسب با دستگاه فکری خود به آن پاسخگو بوده اند. این نوشتار به بررسی تطبیقی مسأله مذکور از دیدگاه صدرالمتالهین و هگل پرداخته است تا از این رهگذر، اشتراکات و اختلافات نظر آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهد.