کیا عزتی
کیا عزتی
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

به ایرانه خانم

ایرانه خانم! شنیده‌ام که طرّه‌‌ات را مثل پیشترها به حنا رنگین نمی‌کنی. حنای گریه می‌باری و گونه را مرجان زده‌ای. تو را چه شده است؟ تهران مرده است یا شیراز؟ در رثایت چه می‌توان گفت ای بهترین مادر، که اندوه عالم را در قفای لبّاده‌ات پنهان کرده‌ای؟ لاف عشق تو را نمی‌زنم، که خون پیشمرگانت بر پنجه‌مریم‌های گیلان شبنم بسته است. لاف عشق تو را نمی‌زنم، که عباس میرزا در پهلوی تو تبریز می‌گرید و من در یَم غربت غرق شده‌ام. گل‌اندامی چون تو را بهرام‌ها باید، و قبای عشق تو بر قامت مردی چون من نخواهد نشست.

 ایرانه خانم! سوگند به دماوندت -که محجوب‌ترین معماری تاریخ است-، از تو خواهم گفت اگرچه با لکنت، و نام تو را به گوش آسمان خواهم خواند. فغان اگر بی‌تاب شوی، تویی که معلم همواره‌ی صبر بوده‌ای. نقره‌داغ گشتی، هنگامه‌ها آزمودی، سیلی‌ها خوردی، ولی دم بر نیاوردی. اینک تو را چه شده است ایرانه جان، که بوتیمار ارس شده‌ای؟ هنوز از مأذنه‌هایت خدا می‌بارد، و تسلّای سراچه‌های سبزت کودکان خسته را خواب می‌کند. هنوز در تنگستان بوی باروت می‌آید، و تنگسیرهای خنیاگر نام تو را به کمانه‌‌های مشروطه منادی می‌کنند. هنوز کبوترهای روشن صلح را به نیّت تو پرواز می‌دهند، ای که از هر پاره‌ات حکایتی شنیدنی می‌جوشد. بوریای هزار نقشی، که هر پودش سعدی می‌زاید و هر تار عشقی. ارغنونی، که هفتاد سروناز تو را یکنوا خوانده‌اند؛ و تو در رنج‌هایت مرا بخوان تا غاشیه‌ات را بر دوش کشم.

 ایرانه‌ی من! در تو شهرها مرده است. تو خود را در زمان قبضه کن تا با راهبان بودایی بلخ دیدار کنم. در تو شهرها مرده است ای بانو، و من ایّوب‌وار در خاطرات پرشورت منزل کرده‌ام، تا ایمان به تو را حفظ کنم. تو با جراحت بیگانه نبوده‌ای، ترکمانچای را یادت هست؟ می‌دانم که تصویر سوختن بخارا از خاطرت نخواهد رفت. تو گوراندن مزدک را از یاد نخواهی برد. اما این را نیز از یاد مبر، که روشنی را دوباره بر دامان تو خواهیم انداخت. صبور باش، ایران! صبور باش!

حوزه‌ی علایق: دانش نظری حقوق، جغرافیای انسانی، روانکاوی، شعر (و...) / مسئولیت تمامی مطالب با من است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید