ویرگول
ورودثبت نام
امیر عزتی
امیر عزتی
خواندن ۱ دقیقه·۱۲ روز پیش

شعر «غزه»

با غزه سوختم؛ کسی ندید.
کجا هر کسی هرچه باید دید می‌بیند؟
و تو ای حمّال هزار همیانه!
آیا تو هرچه را که باید، می‌بینی؟
بار هستی سنگین است،
ای که چشمانت را بر داغ و دریغ بسته‌ای،
و بی‌امان تریاک دود می‌کنی؟
بار هستی سنگین است، و لَله‌ی تو هروئین.
و اوست که تو را می‌خواباند.
اوست که تو را می‌خواباند.
بگذار نادیده بمانم،
بگذار تا از هر کران با تیغ و کشیده بجوشم،
چرا که من عطیه‌ای خونین به نسلی رنجور هستم،
که می‌خواهد به وزن چهل صفحه شعر اشک بریزد،
تا در حریم عزلت‌اش کور شود.
و تو می‌دانی که شاعر کور شاعری مرده‌است؛
او آنچه باید دید را نمی‌بیند.
او آنچه باید دید را نمی‌بیند.

۰۲/۱۰/۲۱

حوزه‌ی علایق: دانش نظری حقوق، جغرافیای انسانی، روانکاوی، شعر (و...)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید