تو را در عرش میبینم که پرواز کردهای
غزال سرخ آسمانی و بیامان دویدهای
تو خورشیدسان سوختی اما درخشیدهای
نهاندرهات کوه خاکستری
سراپردهات بیشهی اسمری
تو را بر زمین دیدهام، سبز روییدهای
به اندام باریک لاله جان دادهای
تو در حضور یاران خود غنودهای
تو در حضور یاران خود غنودهای
**
کیست که در نافهی خاک ترانهی رستاخیز خواندهاست؟
سینهی شکفتهات یخبندان تاریخ است،
و تو بر کرانههای بلند قد راست کردهای.
ساحل آسایش است مرگ تو
شعلهها زد بیداد را خشم تو
سیاهی به دور است از رسم تو
وقتی که دست تیرهی ابری با خورشید گلاویز میشود،
کجا درخششها سرد و خاموش میشوند،
و همچون غنچهای پژمرده فرو میافتند؟
کدام گلوله بر تو فرود آمد که قلبت را گلآذین کرد؟
بدان که سینهی شکفتهات را گوهری از ایثار انباشتن کرد،
و من میدانم که تو هرگز نخواهی مرد،
تو هرگز نخواهی مرد
برای: علی اکبر صفایی فراهانی