آداب کتابخواری که به دستم رسید، احساس کردم از آن دسته کتابهایی نیست که دوستش بدارم. اما حالا که به لطف "مبنا" از یک کتابخوان معمولی به یک کتابخوار تبدیل شده بودم، بر خودم واجب دانستم که یک دور آدابش را مرور کنم تا مبادا رفتاری دور از شان کتابخواران از من سر بزند!
کتاب با بیان توضیحاتی از تفاوت گفتار و نوشتار آغاز شد و همان ابتدای کار اهمیت متن مکتوب را بازگو کرد. بعد، از خاطرات کتابخوان شدن گفت و اینکه لازم نیست همان ابتدای کار کتابخواری را با شاهکارهای ادبی آغاز کنیم. در ادامه، از لذتهای کتابخواری گفت. اینکه لذت کتابخواری فقط در خواندن کتابها نیست. لذتهایی در خرید کتاب، به ویژه خرید تخفیفدارش، هست که در وصف نمیگنجد. لذت دیگر هم لذت گفتگو با دوستان درباره کتاب است که این روزها به لطف "مبنا" و پیدا کردن دوستان کتابخوار، بیش از همیشه احساسش میکنم. این فصل از کتاب که تمام شد، سریع یک حاشیه به آن اضافه کردم. لذت رسیدگی و سرزدنهای روزانه به کتابخانه کوچک خانهمان! شاید همان حسی که مادرم با سر زدن به گلخانه بزرگش تجربه میکرد را من با سرزدن به کتابخانهام تجربه میکنم. لذت اضافه کردن یک کتاب جدید به کتابخانه، یا مرتب کردن هزاربارهاش -یک بار به ترتیب نام نویسنده، یک بار به ترتیب ناشر، یک بار به ترتیب کتابهای خوانده شده و خوانده نشده و دیگر بار با ترتیب کتابهای محبوب و کمتر محبوب. چند فصل از کتاب را که جلوتر رفتم، به فصلی رسیدم که نویسنده از ضرورت داشتن کتابخانه شخصی گفت و از لذت کشفهای اتفاقی. عذاب وجدانم از داشتن کتابهای خوانده نشده ته کشید و دلم آرام گرفت. کمی بعدتر، نویسنده از ضرورت نگه داشتن کتاب و امانت ندادنش گفت که نپسندیدم و تبصرهای اضافه کردم که در روزگاری که اکثریت به خواندن متنهای کوتاه شبکههای اجتماعی عادت کردهاند و کتاب نخواندن عرف جامعه شده است، چند کتابی هم اگر کتابخوارها به کتابخوانهای معمولی امانت بدهند، جای دوری نمیرود. همیشه عاشق این بودهام که بعد از خواندن کتابهای الکترونیک، آنهایی را که دوستشان داشتهام بخرم و به آنها که دوستشان دارم امانت بدهم (گرچه تجربهای از برنگشتن کتابهای امانتی نداشتهام و شاید اگر روزی چنین شود، نظر من هم تغییر کند). به فصل داستانهای عامه پسند که رسیدم، خاطرات دوران نوجوانیام پررنگ شد. آن روزها که با خواندن داستانهای عاشقانه آبکی میگذشت و کتابهایی که سراغ داشتم از دو دسته خارج نبودند: یا بسیار فاخر و ادبی -که از حوصله آن روزهایم خارج بود- یا زرد و آبکی که من گزینه دوم را انتخاب کرده بودم و ناگفته نماند که در همان عوالم نوجوانی چندتایی هم از این دست رمانها برای خودم نوشته بودم! حالا میفهمیدم که همین کتابهای آبکی و عادت به خواندن آنها هم بخشی از آداب کتابخواری به شمار میرود و سکویی برای رفتن سراغ ادبیات جدیتر و کتابهای مهمتر. خلاصه اینکه این فصل از کتاب را بیش از همه فصلهایش شخصی کردم و از خاطراتم لابهلای صفحات کتاب نوشتم. کتاب که تمام شد، دیدم برای اولین بار کتابم پر شده از حاشیهنویسیهایی از نکات مهم کتاب و خاطرات کتابخوانیام! چیزی که نویسنده در فصلی از کتاب آن را نهی کرده! (آنجا که نویسنده گفته اگر قرار به حاشیه نویسی در کتاب است، خوب است که از ایرادات کتاب گفته شود). منی که تاکنون برای هیچ کتابم حاشیه ننوشته بودم، حالا زیر جملات مختلفی از این کتاب را خط کشیده بودم و یادداشتهای شخصیام را اضافه کرده بودم و با این سوال مواجه شده بودم که "آیا آداب کتابخواری را به خوبی آموختم یا رفتاری دور از شان کتابخواران از من سر زده است"؟!!
این یادداشت جهت شرکت در "چالش مرورنویسی فراکتاب" نوشته شده است.