مهدی اقتدارپرور
مهدی اقتدارپرور
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

تلخ

.

سُکوت و تاریکیِ‌شب و هوایِ دونفره؛ هردومون به طرزِ شگرفی لش کرده بودیم روی کاناپه‌ی دونفره ؛ مَن تا خِرتِلاق رفته بودم پایین و اجازه می‌دادم نسیمِ بهاری پوست و روحم رو نوازش کنه و اون، صاف به پُشتیِ کاناپه تکیه داده بود و نم‌نمک از چایِ داغی که توی دستش بود می‌نوشید و جور دیگه‌ای این حسِ کهنه رو توی وجودش جلا می‌داد. رو کردم بهش و گفتم: "هیچ چیز نمی‌تونه مثلِ این سُکوتِ شبانه روحِ مَنو آروم کنه، این شَهر انگاری همیشه‌ی خدا شب که میشه همین‌قدر آرومه"، تا این حرف از دهنم خارج شد یک‌دفعه صدای رَد شدنِ دو تا ماشین سُکوتِ شبانه رو شکست، بدون این‌که نگاهی بهم بکنه خنده‌ی ریزی کرد و گفت: آره خُب، اما نه همیشه! بهم گفت: "چیزی شده؟! چرا یک‌دفعه این‌قدر ساکت شدی؟" بهش گفتم: "همیشه از گذر زمان در عجب بودم، گاهی‌وقتا زمانه انگاری تمامِ تلاششو می‌کنه تا بهت بفهمونه همیشه اون‌جوری که فکر می‌کردی نیست، بلکه شرایطِ خاصم گاهی‌وقتا تو زندگی ما آدما پا می‌ده! چیزی که عمیقا از این مردم و گذر زمان یاد گرفتم اینه که همیشه هم خوب باشی کافیه یک بار خوب نباشی ؛ اون یکبار به چشم میاد نه اون همیشه ؛ فهمیدم حالا که خوب بودنت و بد بودنت بسته به یک لحظه است پس گاهی نباید درگیر اینکه اون چه فکری میکنه باشی ؛ دوستش داری ؟ نذار تو تاریکی و رنج بمونه فهمیدم هیچوقت نمیفهمی چقدر آسیب دیدی تا وقتی که یه نفر باهات درست رفتار میکنه فهمیدم زیباترین قسمت دوست داشتن توجه به جزئیات اون آدمه مثل جای زخم روی دستت یا آهنگ خاص صدات موقع گفتن یک واژه یا حالت نگاه کردنت توی دقیقه و ثانیه های فیلمی که ازت دارم و میتونم تا ابد هی اون فیلم رو برگردونم عقب و اون لحظه رو نگاه کنم فهمیدم دوست داشتن قرار نیست آسون باشه یه وقتایی هست که حوصلم رو سر می‌بری یه وقتایی نیش زبون هات و حرفایی که میزنی تا پوست استخون ام رو میسوزونه باید صبور باشم بهم شک میکنی ، بی‌اعتماد میشی یا ازم زده میشی یه وقتایی هست که دلت نمیخواد باهام حرف بزنی چون حرفام خستت کرده یه سری دعواها و بگو مگو ها اتفاق بیوفته اما قرار نیست خسته بشم دوست داشتنی واقعیه که ادامه داشته باشه ؛ بهت گفته بودم فرق دوست داشتن واقعی و دروغ توی ادامه دار بودن و تموم شدنشه ؛ توی اینکه سر هر هیچ و پوچ و علتی تموم میشه یا بلاخره به یه علتی به یه بهانه ای ادامه پیدا میکنه ؛ وقتی کلافه میشی وقتی عصبی میشی وقتی غرورت یه جایی لطمه میخوره وقتی دلخوری پیش میاد بازم از دوست داشتن محافظت میکنی که زنده بمونه یا میزاری زیر پا تمومش میکنی و میری سراغ یکی دیگه ؟ دوست داشتن واقعی باشه و هزار و یک دلیل برای نبودش وجود داشته باشه اگر واقعا واقعی باشه باز تو میگردی یه دلیل برای ادامه دادنش پیدا میکنی ؛ یه روز آخر حرفامون گفتی آخه تا کی ؟ فکر نمیکنی بلاخره یه روز خسته میشی از دوست داشتنم ؟ مگه آدم از دوست داشتن کسی که دوسش داره خسته میشه ؟ گفتی حقت نیست این همه تلخی این همه پس زده شدن این همه بگم نه نمیخوام اما باز تو مثل روز اول دوستم داشته باشی و برام وقت بزاری گفتم دوست داشتن سخته ؛ و محافظت کردن از دوست داشتن هم سخته ؛ اینکه دوست داشتنت رو در هر حالی ناراحتی دلخوری عصبانیت پس زده شدن و .... نگهش داری سخته ؛ قرارم نیست آسون باشه ؛ بقول حضرت حافظ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ... ولی میدونی مهم اینه هر چقدرم بد یا خوب باشه بالاخره ته تهش هر چی که می‌مونه محبته حتی اگه من یه روز نباشم یادم بیوفتی با فحش یاد نمیکنی ازم ، لااقل مَن که این‌جوری فکر می کنم؛ تو این‌طوری فکر نمی‌کنی؟"، دوباره خنده‌ای کرد رو کرد بهم و گفت: "می‌دونی کاش میتونستم اون چیزی که پشت پیشونیته رو بغل کنم ؟ تو برای مَن شبیه سیاه‌دونه‌ای، دُرسته که خیلی تلخه حرفات اما دوای هزار تا دَرد و مَرضه!"، نگاهِ اَندرسَفیهانه‌ای بهش کردم و گفتم: " تو همین الان چیزی که تو دلم بوده رو بغل کردی بعدم یعنی می‌خوای بگی مَن تَلخم؟" ابروشو بالا انداخت و گفت : "آره خُب؛ اما نه همیشه!

| ɪɴꜰᴊ | ɪɴ ɢᴏᴅ ᴡᴇ ᴛʀᴜsᴛ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید