نمیفهمم ؛ حالا که نیستی چرا باید روز شماری کنم برای روز تولدت ؟ میدانی چقدر برای تولدت برنامه داشتم ؟ اصلا شب یلدا تمام یلدا بودنش به این است که شب تولد توست ؛ میخواستم شب تولدت اعتراف کنم برایت بنویسم که یک روز بلاخره تصادفی با یکی آشنا میشوی بعد همان یک نفر کل داستان زندگیت را درک میکند ،از تو جوری مراقبت میکند که هیچکس تابحال اینجور مراقب قلبت نبوده است ، جوری حرفایت را میفهمد که هیچکس در تمام این سالهانفهمیده است. درست انگار خدا بعد از این همه سختی یک نفر را در زندگی ات وارد میکند و مینشیند رو به رویت میگوید : ببین هنوز من هوایت را دارم. میخواستم برایت مثل نزار قبانی بنویسم تولدت مبارک که "تولد من تویی و پیش از تو یاد نمی آورم که وجود داشتم." خواستم در گوشت بگویم ؛ که گفتنش جرئت میخواست ظرفیت بالای تو را میخواست ، اما خب به تو اعتماد داشتم و خواستم بگویم که این را بدانی .من از دار دنیا فقط تورا دارم؛ فقط تورا دارم که با تو حرف بزنم، فقط تورا دارم که منتظرت بمانم، دلتنگت بشوم، نگرانت بشوم و روی کارهایت حساس باشم. فقط تورا دارم که بهت فکر کنم، بهت پناه ببرم، یا نیاز داشته باشم هرکار میکنم و هرجا میروم تو باشی.ازت میخواهم کنارم بمانی تا کنار هم پیشرفت کنیم، بخندیم، گریه کنیم و روزهایمان را شریک باشیم .تو آخرین ذوق و شوق من برای بودن با کسی هستی اگر بروی دیگر نه میتوانم با کسی باشم نه میتوانم تنها بمانم ! و اما پیش از آن که سخنی بگویم .....