پارسال تابستون رفته بودیم جنگل های ارسباران و منطقه کلیبر، در دل این جنگل های بزرگ و سر سبز بازی می کردیم و خیلی خوشحال بودیم. از بچگی شاخه ای از یک درخت بلوط شکستم و باهاش بازی کردم. پدرم که این شاخه شکسته رو دستم دید ناراحت شد و گفت : اگه کسی دست تو رو بشکنه ناراحت نمیشی !؟
گفتم چرابابا جون ، بهم گفت : درخت ها هم مثل ما جون دارن و زندگی میکنن. شاخه هاشونم عین دستای ماست ، ما باید مراقب این درختا باشیم. و پسرم تو باید تنبیه بشی! جریمه تم اینه که بهار باید یک درخت رو به جای این شاخه ای که شکستی ، بکار ی.
من خیلی هیجان داشتم ، از تنبیه خودم خیلی خوشحال بودم!! روزها رو باید حساب می کردم و می شمردم ا برسم به روزهای آخر اسفند که اون درخت رو بکاریم.
از اون به بعد تصمیم گرفتم که تا بزرگ میشم و میتونم هر سال یه درخت بکارم تو هرجایی که بودیم. باید به همدیگه کمک بکنیم تا زمین مون هیچ وقت افسرده و پژمرده نشه .
امیررضا عبادی - 10 ساله- دبستان هاشمی نژاد