فاطمه رئیسی
فاطمه رئیسی
خواندن ۱ دقیقه·۵ روز پیش

اشعار رها رئیسی

دنیای بی پایان تا توانست زجر کشم کرد

مرا پا به دار نگذاشت شمع زی پام نگذاشت

شکستن غرورم را تماشا کرد و خندید شادی ام رو گرفت و خندید

ازم به پای افتادن خواست هلهله کرد و خندید

ازم گریه با سکوت خواست و خواست و خندید

تا همدم و غم خواری نداشته باشم

معذرت خواست ولی من رو به اتاقی برد که

با آیینه غم در آن منعکس می شد زجر کشیدم زجر کشیدم

گفت ببخشید ولی نذاشت فرق روز و شب را بدانم

محبت کرد و گفت آخرین خواسته ات را می پذیرم بگو

گفتم در همین اتاق سوت و کور یک ساعت میخواهم

همراه با غم های منعکس شده دوست دارم

تیک تاک ساعت هم زجر کشم کند تا بدانم این دنیا بی وفاست

راحت بمیرم دل خوش با شم که دنیا بی وفاست

و دگر هیچ خالی از خواسته ام آرام شدم آرامم آرامم

⏰️⏰️⏰️

خیال می کنم دیوانگی ام بخاطر آن هست

پشیمانی و غم خواری ام بخاطر آن هست

افسوس آشکار هست آخه کسی نمی داند

حیران و ویران پا برهنه در خیابان

درماندگی ام مرهم ندارد جزء رسیدن به معشوقه

عاشق شدم که دردم درد ها شده

قلبم شکاف برداشته شده

در آتش گرفتارم دارم

در آتش گرفتارم دارم می سوزم

🔥🔥🔥🔥


تیک تاک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید