سلام عزیزترینم
تو نیستی و نمیدانم کجایی ؟ اما من باز هم در حسرت اغوشت مانده ام تو جایی در همین نزدیکی ها هستی و من به این شک ندارم میدانم که در سرزمین ابدیت همدیگر را ملاقات خواهیم کرد و ان روز که خیلی هم دور نیست شکایت تو را به قاضی خواهم کرد و او ما را قضاوت میکند
قطعا در این محاکمه تو به اشد مجازات محکوم خواهی شد برای همه ظلم هایی که در حق من کردی برای همه روزهایی که در حسرت گرفتن دستانت ماندم برای همه ی ان روزهایی که در حسرت خیره شدن در سیاهچاله ی دو چشمت، در حسرت تکیه به بازوان ایمنت و....
من تورا میخواهم .
من عاشقانه تو را میخواهم. از ان عاشقانه های دونفره که ته تهش فقط من باشم و تو، تویی عاشقانه هایت را یک عمر نگهداشته ای تا تنها در گوش من نجوا کنی. درست مانند من که عاشقانه هایم را برای تو کنار گذاشته ام و شعر هایم را و دستان نوازشگرم را که در پیچک موهای مواجت گم شوند، اه از ان بوسه هایم که در دریای پیشانی تو غرق میشوند.
دلت میاید که نیایی،که دستانم را نگیری و مرا با خود به سرزمین عاشقانه های دونفره مان نبری ، دلت می اید مرا در تب دوری از خودت بسوزانی و نیایی من بدون تو مانده ام انقدر بدون تو که دارم دیوانه میشم، گاهی با خودم حرف میزنم گاهی با خودم گریه میکنم گاهی میخندم گاهی میرقصم باتویی که در وجود من پنهان شده ای و از درون داری مرا متلاشی میکنی.
اه از عشق تو که مرا به استانه نابودی کشانیده.
دوست دارم حالا که نیستی تمام عمر بنشینم در اتاقی و خودم را غرق کنم در رمان های عاشقانه. راستی تو جوجومویز را بیشتر دوست داری یا جین استین یا امیلی برونته؟ من که هر سه را دوست دارم حتی فردریک بکمن هم میخوانم از بین همه ی این ها با رمان های جوجومویز بیشتر از همه ی اینها زندگی کرده ام مثلا وقتی لو عاشق شدهمراه با ان عاشق شدم یا وقتی سوفی برای رسیدن به عشقش سوخت با ان سوختم یا.... از همه ی این ها که بگذریم با خواندن اخرین نامه معشوق تصمیم گرفتم برایت نامه ها بنویسم شاید یک روز اتفاقی انرا بخوانی. زودتر به دیدنم بیا قبل از انکه از این دیوانه ترشوم
دوستدار و دیوانه تو