انسانیت به چه معناست؟
اینکه از طلوع خورشید تا طلوع آن به راز و نیاز بایستی یعنی انسانیت؟یا اینکه فقط به دنبال خوش گذرانی باشی؟غم،شادی،اندوه،خشم ... آیا این احساسات لازمه انسان بودن است؟
هیچکدام درست نیست.انسانیت در گذشته رها شده است و در حال لاشه های گوشت هر روز در حال جنب و جوش هستند و نام خود را انسان می نامند،انسان ها ماننده توده های خالی با وزش بادی به هر سمت پرتاب میشوند.مردم خود را در ثانیه شماره زمان گم کرده اند ودقیقه ها زندگی میکنند،آری:این دنیاییست زنده ولی بدون زندگی.>
سوال این است که هدف خلق ما چیست؟چه کسی مارا خلق کرده؟هدف از خلق ما چه بوده؟آیا کسی که این دنیا را خلق کرد قدرت تصمیم داشت؟آیا از ذرات تشکیل دهنده این جهان پرسید که آیا از این کار راضی هستند؟آیا به خیر یا شر آن فکر میکرد؟
ما فقط روح هایی هستیم در زندان هایی که اسم آن را جسم مینامند و مارا محدود به هر چیزی میکند!
آیا فکر میکنید ما به خوراک،پوشاک و یا امنیت نیاز داریم؟فکر میکنید سرما،گرما،رطوبت و .... روی ما اثری دارد؟جواب واضح است.خیر>این ها فقط برای بقایه جسممان نیاز است نه خودمان؛یک جمله هست که میگوید:مغز ما نمیتواند یک رنگ جدید را تصور کند.حالا این موضوع را در ابعاد بزرگتر در نظر بگیرید از نظر من این محدودیت ذهنی است که نمیگذارد به جواب مطلق برسد چیزی که مارا محدود به ابعاد زمان و مکان کرده مانع از این میشود که مغزمان فرای چیزی که وجود دارد را تصور کند.شاید جواب همه سوال و پرسش هایی که نمیتوان به آن رسید در ابغاد دیگری باشد جایی که فاصله هیچ معنایی ندارد مکانی که هرچیزی مطلق است و عملا فاصله بین دو جسم تعریفی ندارد.
اگر قدرتی در اختیار داشتم جهان ها را تا آخرین ذره اتم متلاشی و از نو میساختم،دنیایی بدون خشونت،غم و اندوه،ولی انسان ها لیاقت چنین چیزی را ندارند.انسانها میکشند ولی از کشته شدن میترسند،میخورند ولی از خورده شدن در هراسند،ثانیه به ثانیه این زمان،متر به متر این زمین همگی دروغی آشکار است که در آن زندگی میکنیم
اگر قدرت داشته باشم دنیایی میسازم خالی از احساس،خالی از محبت،دروغ،شادی،خشم؛دنیایی قدردان و بی روح،دنیایی که لایق این انسانیت است:)