یه دیوار و یه دیوار و یه دیوار ...
دیواری پر از قصههای تلخ و شیرین ، اتفاقات تاریک و روشن ؛ عشق سیاه و سفید .
یه پرندهی بیچاره و نور یک بیگانه.
خاطرات خواهرانه ، لحظات عاشقانه ، بوسههای مادرانه ، زحمتهای پدرانه ، تصویری به زلالی اب روان رودخانه.
نردبانی به بلندای سقف خوشبختی ، ریشهی یاسی به محکمیِ عشقی زیرخاکی.
چارقدی مخمل به روی شانهی سختی
دامنی چین چین به مانند پردههای رنگین و چشمانی مشکی چون جوهر قلم.
و آنجاست یه پرندهای دیگر که بسیار خستهست و بالهای شکسته که ندارد یادی از فردا.
پشت ان دیوار خونهای بود که در فصل تموز بالای بام ولو بود خورشید.
با درختی پر از گیلاس که در باغ پر از نشانههایی از کودکی
آنجا آواز بود مثل انباری از اشک و آه که میرقصید به روی گیتار
نیلوفرهای سفید که روشنی چراغ رو از یاد برده بود .
روزی خونهای بود که در زمستونها ولو بودند پرندههای مهاجر
آنجا دیوار بود ..