صدای پا اومد . دیدم دختر خانومس . وقتی میا و لباس قشنگش رو دید سریع دویدسمت اتاق . مامانش هم رفت دنبالش . منم به میا گفتم بیا بریم .
_همین ؟
+آره.
فقط میخواستم میا رو ببینن و حرص بخورن .
میا هم خوشحال شد . توی راه بودیم که رسیدیم به یه مغازه . میا یهو وایساد . برگشتم گفتم چی شده ؟+_ دیدم داره به یه لباس پف دار و یه تاج نگاه میکنه . دست کردم توی کیف پولم و پول اون باس کرون و تاج رو نداشتم . بهش گفتم بیا بریم . قول میدم بعدا برات بخرم . درحالی که اصلا نمیدونستم قراره پیشم بمونه یا نه .
فقط آرومش کردم . تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که دم یه پیراشکی فروشی ایستادیم . براش دونات شکری خریدم و آبمیوه .
+خودت دوست داری پیش من باشی یا بری پیش بقیه ی دوستات تو پرورشگاه ؟؟؟!!
_...
هیچ جوابی نداد .
+خب بعد از اینکه خوراکیتو خوردی ازت میپرسم .
_تو هم بخور .
+نه عزیزم . من این رو برای تو خریدم .
داشتم با خودم فکر میکردم ،، بزرگ کردن یه دختر بچه کار خیلی سختیه . منم اولین بارم بود با یه بچه توی خونه سر و کله میزدم . امروزم بزور مرخصی گرفتم تا بمونم پیشش . هیچ کمکی هم ندارم .
واقعا تو اون شرایط نمیدونستم باید چیکار کنم ...
تا پارت بعد بای ...