آقای فلاح آدم وسواسی و بسیار با احتیاطی بود. چقدر با احتیاط؟ به قدر بیمارگونهای با احتیاط! ایشان برای هر موردی که میشد بیمهاش کرد، به شرکتهای بیمه مراجعه میکرد و حق خدماتش را میپرداخت. علیرغم مخالفتهای پیدرپی خانواده و دوستان و نزدیکانش، آقای فلاح بخش قابل ملاحظهای از درآمدش را به بیمه میداد. تا همین حد هم باز قابل قبول میبود، اگر رفتارهای عجیب دیگری از او سر نمیزدند. مثلاً وقتی که تصمیم به مسافرت میگرفت، اولین اقدامش برنامهریزی نبود. بلکه پیش از هر کار دیگری، خود و همراهان مسافرش را بیمه میکرد. حال ممکن بود که سفر به هر دلیلی لغو شود و چندین بار هم همینطور شد. ولی او گوشش بدهکار نبود و باز هم احتیاط خود را در پیش میگرفت. در حالی که تمامی اموال و خانه و کاشانهاش را بیمۀ حوادث کرده بود، میتوانستید در خانۀ هشتاد متریاش دوازده عدد کپسول آتشنشانی پیدا کنید. حتی در پراید رنجورش نیز دو کپسول آتشنشانی بود. با تمامی این احتیاطها و وسواسهای بیمارگونه، آقای فلاح تنها به یک مورد بیمه اعتقاد نداشت و آن هم بیمۀ عمر بود. وقتی که شرح بیمۀ عمر را برایش توضیح داده بودند و از مزایای بیمه پس از مرگش برای خانواده و بازماندگانش صحبت کرده بودند، به این اعتقاد رسیده بود که تنها به بیمهای تن میدهد که برای زندگان باشد و به هیچوجه بیمۀ عمر را قبول نمیکرد. نمیدانم این وسواسها و باورهای افراطی و عجیب ریشه در چه داشتند، اما آقای فلاح در وجه وجه زندگیاش ملاحظهگر و با احتیاط بود. موقع صحبت کردن به قدری آرام و کنترلشده صحبت میکرد که هرکسی در کنارش احساس امنیت میکرد. مقصود آقای فلاح هم همین تولید کردن احساس امنیت برای مخاطبانش بود، چرا که حتی واژگانش را هم با احتیاطی وسواسگونه انتخاب میکرد و برای هرکدام از آنها در ذهن خود معادلاتی را حل میکرد برای پیدا کردن مناسبترینهایی که برای مخاطبش رضایت و آرامش به ارمغان بیاورند. آدم متناقضی بود راستش. در عین حال که بسیار خوشایند، مرتب و آرام و منطقی بود و دل هر کسی را بلافاصله میربود، پس از مدتی طولانی همصحبتی و یا همزیستی با او از رفتارها و احتیاطهای بیمارگونهاش آدم کلافه میشد. یکی دیگر از ویژگیهای آزاردهندهاش نیز این بود که اصلاً طبع شوخی نداشت و اساساً شوخطبعی را در تضاد با ذات آدمی میدید. معتقد بود که شوخی و مزاح با نظم و پیوستگی و آراستگی و زیبایی منافات دارد و هر چیز شوخطبعانهای برای کودکان است و آدمهای بالغ نباید خود را درگیر این دست از تلفات کنند. آری، برای او مزاح در زمرۀ تلفات بود.
به هر ترتیب، آدمی اینچنین با احتیاط هم به ندرت پیش میآمد که دچار حادثه شود. هر رفتارش سنجیده و با متانت و آرامش توام بود. در تمام سالهایی که او را میشناسم، تنها یک بار آقای فلاح دچار حادثه شد. آن هم این بود که سوییچ ماشینش را در ماشین جا گذاشته و سوییچ زاپاس هم در دسترسش نبود. چرا که هیچوقت پیش نیامده بود که آنقدر بیحواس باشد که سوییچش را فراموش کند. گویا آنروز درگیر مسئلهای شده بود که تا حدودی حواسش را درگیر کرده بود و من هم اجازه ندارم که ماجرای مسئلهای که با آن درگیر شده بود را تعریف کنم. خلاصه اینکه، ایشان مجبور شدند که شیشۀ ماشینش را برای سویچش بشکند. این تنها حادثهای بود که برای آقای فلاح پیش آمد و نکتۀ خندهدار این است که شکسته شدن عمدی شیشۀ ماشین مشمول بیمۀ بدنه نمیشد و خسارت این ضایعه را آقای فلاح خود به تنهایی متحمل شد.