وقتی که خوردم یک پسره ای زد رو شونم منم برگشتم دیدم همون هفتا پسرن و اونی هم که زد روشونم اون پسرس که عاشقش شدم وای خدا منم همه ی اب ها رو تف کردم تو صورتش چه لحظه ای 🗿خجالت کشیدمو از اونجا فرار کردم و به خونه رفتم. جونگ کوک: وای همون دختره بود بچه ها عاشقشم فقط چرا انقدر دست و پاچلفتیه. تهیونگ: طوری نیست سخت نگیر. جیهوپ: به نظرم دختره هم ازت خوشش میاد چون لپ هاش گل انداخت. نامجون: داداش شانس بهت رو کرده ها. جیمین: معلومه عاشق همچین عضو گروهی میشه. جین: درسته. یونگی: کوکی خودمه. من: وای چه لحظه ای بود خدا اینها اینجا زندگی میکنن؟ واییی دارم از استرس میمیرم. من زنگ زدم به دوستمو گفتم بیا خونه ی ما که یک موضوع مهم برات دارم. دوستم: وای مگه بیکاری ولم کن خسته ام. من: اگه نیای میکشمت بابا قضیه حساسه کراش زدم. دوستم: اول وقتی حرفایی ابتدایی رو میشنید برو بابا و وقتی شنید کراش زدم: یا خود خدا الان میام. دوستم وقتی رسید: سلام بگو کیه؟ میشناسیش؟ بهش گفتی؟ اونم تو رو دوست داره وای تعریف کن دیگه مردم. من: باشه!! خدایا ببین هفتا پسرن اون طرف خونمون زندگی میکنن بیشتری وقت ها نیستن یک پسره ای هست که انگار جوون ترین عضو گروهه من از اون خوشم میاد مامانم بهم گفت برم تمیز کاری اونجا روز دوم صبح اونا رو تو خیابون دیدم بعدش که رفتم تمیز کاری حسابی خسته شدم خونه شون خیلی بزرگه رفتم موچی هایی که مامانم براشون درست کرد رو بخورم که یک دفعه پرید تو گلوم و من اومدم اب بردارم از یخچال که یک پسره ای زد رو شونم خودشون بودن منم همه ی اب ها را از دهنم پاشیدم تو صورتش وای اصلا نمیخوام به یاد بیارم چه گندی زدم چیکار کنم؟ دوستم: چه داستانی داره اوکی ببین به نظرم بیشتر برو تمیز کاری که بفهمی اون به تو علاقه داره. من: باشه فردا میرم.
بقیه اش رو در پارت چهارم میزارم. (. ❛ ᴗ ❛.)