ویرگول
ورودثبت نام
یونگ هی 🌸
یونگ هی 🌸
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

چتر دو نفره پارت ششم


جونگ کوک: میشه باهام ازدواج کنی؟ من: ممم وای خدایا نمیدونم یکم وقت می خوام میشه شمارت رو داشته باشم؟ جونگ کوک: بله حتما من: مرسی بعد بهت زنگ میزنم. جونگ کوک: باشه خدافظ من: خداحافظ. من: رفتم خونه قلبم داشت میومد تو حلقم زنگ زدم دوستم الو خوبی کجایی سریعا بیا اینجا دوستم: من خونه ام الان میام. من: باشه خدافظ. دوستم رسید. دوستم: خوبی چی شده؟ من: وای نگم برات ببین جونگ کوک بهم زنگ زد و بهم گفت یک موضوع مهم هست که باید بهت رو در رو بگم گفت بیا اتاقم رفتم اونجا بهم گفت راسیتش مامان و ضبابام گفتن باید تا فردا ازدواج کنم و میتونم خودم اگه کسیو میخواستم تا فردا باهاش ازدواج کنم ولی اگر کسی رو پیدا نکردم باید با دختر خالم که خیلی از بدم میاد ازدواج کنم میخواستم بگم که با من ازدواج میکنی؟ دوستم: وایییی اخ جون بله بله رو بهش بگو تو چی گفتی؟ من: گفتم یکم وقت میخوام فکر کنم و گفتم میشه شماره تماستو داشته و گفت باشه و ازش گرفتمو خدافظی کردم. دوستم: تو چقد خنگی میری بهش میگی بله اوکی؟ من: وای خدا چقدر استرس دارم باشه. دوستم: همین الان زنگش بزن و بگو میخوام باهات حرف بزنم کجا ببینمت. من: باشه داشتم زنگ میزدم جواب داد جونگ کوک: سلام خوبی من: سلام مرسی تو خوبی جونگ کوک: مرسی من: باید ببینمت کجا همو ببینیم جونگ کوک: ممم کافه خوبه. من: اوکیه خوبه پس ساعت شش اونجام جونگ کوک: باشه میخوای بیام دنبالت من: نه مرسی خودم میام خدافظ میبینمت جونگ کوک: خداحافظ همچنین. دوستم: وای پاشو پاشو یک میکاپ کن و یک لباس خوشگل بپوش من: وای حالا انجام میدم دوستم: زود باش ساعت چهار و ربعه من: باشه الان اماده میشم. اول حموم کردم ارایش کردم و لباسمو پوشیدم. میکاپی که کردم و لباسی که پوشیدم. من: اماده شدم خوبه؟ دوستم: وای مثل فرشته ها شدی عالیه. دوستم: ساعت پنج و نیمه سریع تاکسی بگیر و برو من: باشه خدافظ دوستم: بای خوشگله گند نزنیا من: باشه باییی تاکسی گرفتم رفتم به سمت ادرسی که جونگ کوک فرستاده بود رسیدم کافه جونگ کوک اونجا بود از زبون جونگ کوک: فکر کنم میخواد جواب بله بگه سریع رفتم دوش گرفتم اماده شدم و یکمی کرم زدم و یک لباس شیک پوشیدم لباسی که پوشیدم. ارایشی که کردم جونگ کوک: رفتم ساعت پنج و ربع رسیدم کافه رفتم دو تا قهوه گرفتم و نشستم منتظر یونگ هی بودم یهو اومدش خیلی خوشگل شده بود وای خیلی خوشحال بودم. من: رسیدم و نشستم روی صندلی بهش سلام کردم سلام خوبی جونگ کوک: سلام مرسی تو خوبی درباره با موضوع ازدواجه من: مرسی بله جونگ کوک: تصمیم گرفتی با من ازدواج میکنی؟ من: بله 🥴 جونگ کوک: 😳 وای اهان بیا قهوه مون رو بخوریم و بریم خونه تا با دوستام اشنات کنم من: مم باشه من: قهوه رو خوردیم با هم رفتیم به خونشون خیلی استرس داشتم تا رفتیم اونجا دوستاشو به من معرفی کرد و همینطور منم به اونها رفتیم اتاقش اون بالا بعدش منو بغل کرد و بعدش یک بوسه ده دقیقه ای داشتیم بعدش خیلی خسته بودم همونجا خوابیدم فردا رفتیم عروسی میکاپی که کردم. و









خدافظ میبینمت جونگ کوک: خداحافظ همچنین. دوستم: وای پاشو پاشو یک میکاپ کن و یک لباس خوشگل بپوش من: وای حالا انجام میدم دوستم: زود باش ساعت چهار و ربعه من: باشه الان اماده میشم. اول حموم کردم ارایش کردم و لباسمو پوشیدم.

میکاپی که کردم
میکاپی که کردم
و لباسی که پوشیدم.
و لباسی که پوشیدم.

من: اماده شدم خوبه؟ دوستم: وای مثل فرشته ها شدی عالیه. دوستم: ساعت پنج و نیمه سریع تاکسی بگیر و برو من: باشه خدافظ دوستم: بای خوشگله گند نزنیا من: باشه باییی تاکسی گرفتم رفتم به سمت ادرسی که جونگ کوک فرستاده بود رسیدم کافه جونگ کوک اونجا بود از زبون جونگ کوک: فکر کنم میخواد جواب بله بگه سریع رفتم دوش گرفتم اماده شدم و یکمی کرم زدم و یک لباس شیک پوشیدم

لباسی که پوشیدم.
لباسی که پوشیدم.
ارایشی که کردم
ارایشی که کردم

جونگ کوک: رفتم ساعت پنج و ربع رسیدم کافه رفتم دو تا قهوه گرفتم و نشستم منتظر یونگ هی بودم یهو اومدش خیلی خوشگل شده بود وای خیلی خوشحال بودم. من: رسیدم و نشستم روی صندلی بهش سلام کردم سلام خوبی جونگ کوک: سلام مرسی تو خوبی درباره با موضوع ازدواجه من: مرسی بله جونگ کوک: تصمیم گرفتی با من ازدواج میکنی؟ من: بله 🥴 جونگ کوک: 😳 وای اهان بیا قهوه مون رو بخوریم و بریم خونه تا با دوستام اشنات کنم من: مم باشه من: قهوه رو خوردیم با هم رفتیم به خونشون خیلی استرس داشتم تا رفتیم اونجا دوستاشو به من معرفی کرد و همینطور منم به اونها رفتیم اتاقش اون بالا بعدش منو بغل کرد و بعدش یک بوسه ده دقیقه ای داشتیم بعدش خیلی خسته بودم همونجا خوابیدم فردا رفتیم عروسی

میکاپی که کردم.
میکاپی که کردم.
و لباسی که پوشیده بودم.
و لباسی که پوشیده بودم.

جونگ کوک: خیلی ذوق داشتم

لباس هایی که پوشیدیم من اون وسطیم
لباس هایی که پوشیدیم من اون وسطیم

من: عروسی مون را کردیم و با بابا و مامان جونگ کوک اشنا شدم خیلی مهربون بودن مامانم هنوز تو شوک بود بابام هم از مسافرت کاری اومد به سئول و همه بهم تبریک گفتن حتی به جونگ کوک دوستم که داشت از ذوق سکته میکرد عروسی که تموم شد خیلی خسته بودم و دیگه بیهوش شدم. جونگ کوک: عروسی تموم شد ولی یونگ هی بیهوش شده بود خیلی خسته بود بردمش به اتاقم خونه و خوابوندمش رو تخت خیلی ناز خوابیده بود. منم کنارش خوابیدم و فردا صبح.

بقیه اش برای پارت بعدی دیگه خیلی نوشتم.











جونگ کوکازدواج
سلام خوش اومدید. لطفا کامنت بذارید و نظرتون رو🍟بیان کنید و لایک و دنبال هم حتما کنید. هر چی 🌈حمایت ها بیشتر بشه پارت ها را زودتر میزارم. 🇰🇷 (。◕‿◕。)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید